این روزها همه‌ی ایرانی‌ها، چه آنان که رفته‌اند و چه آنان که به همین سرزمین میخ شده‌اند، همدیگر را تشویق به کَندن و رفتن می‌کنند.

 

همه می‌گویند برویم تا این‌جا نباشیم. برویم به هر جایی که شد. برویم به آمریکا، ترکیه، دبی، انگلیس، قبرس، ساحل عاج، استرالیا، بنگلادش، گینه، نروژ، سوئد، کانادا و هر کشورِ غریبه و نا آشنایی که حتی به اندازه‌ی سر سوزن است، که حتی به ‌اندازه‌ی پونزِ نقشه‌ی جغرافیاست. برویم به نا کجاآبادی در یکی از پنچ قاره‌ی دنیا که محیط و مساحتش به اندازه‌ی یک محله‌ی شهرداری است. برویم به جایی دور حتی اگر جزیزه‌ی ناشناخته‌‌ایی در گوشه‌‌ی از اقیانوس نا آرام باشد. برویم چون که حتماً به ساحل آرامش می‌رسیم. برویم که هر جایی باشیم بهتر از این خراب‌شده است. برویم که ایران نباشیم. این روزها بعضی‌ها، همچین از ایرانِ خراب‌شده حرف می‌زنند که انگار از جذام و جذامیان می‌گویند.

 

این روزها همه‌ی جماعت زبان می‌خوانند. تُرکی، فرانسه، بلغاری، اسپانیش، چینی، انگلیسی و... این روزها همه زبان می‌خوانند تا بتوانند در جایی غیر از این سرزمین، به مردم آن آبادی به زبانِ خودشان بگویند «سلام» این روزها همگی تمرین می‌کنند تا فراموش کنند وطن و دوست و خانه و خاطرات را. این روزها همگی زبانی بیگانه یاد می‌گیرند تا به خوش‌آمدگویی پاندا و خرس قطبی و کانگورا و کوآلا، با لبخند جوری جواب بدهند که انگار از مردم بومی و مادرزاد همان حوالی هستند.

عکس از اینجا