من رای میدم
سن بلوغ رو رد کرده بودم ولی رد و اثر جوشهای بلوغ روی صورتم بود که البته لامصب هنوز هم هست! به سن قانونی رسیده بودم. به سنی که میتونستم شناسنامه بهدست، برم پای صندوق و رای بدم. احتمالاً چند بارِ اول رو صرفاً برای اینکه نشون بدم بزرگ شدم رای داده بودم. رفته بودم تا فقط خودی نشون بدم. شناختِ من از جامعه، حکومت، آزادی، امید، سرزمین، وطن، نَفَس، حریم شخصی و... چیزی بود در حد مزه کردن سوهان برادران معروف قم و پشمک حاجعبدالله.
بزرگتر شدم. نِق زدم از در و دیوارِ این مملکت، از بَلبَشویی و خرتوخری، از اینکه هیچ چیزی سرجاش نیست. از اینکه یه روزی قیف هست و یه روزی قیر نیست. از اینکه دارم خشک و پژمرده میشم. از اینکه دارن دو لُپی حَقم رو میخورند و جایگاه من این چیزی نیست که باید باشه و... فکر کردم اینجا دیگه جایی برای موندن نیست. کاسه و کوزه و بقچهی زندگی رو زدم زیر بغل و یاعلی گفتم و سوار هواپیما شدم و رفتم. اونقدر رفتم و رفتم و رفتم تا رسیدم تَه دنیا. یه دریای خیلی بزرگ بود که دیگه اصلاً معلوم نبود پُشتِ اون شهری باشه، آدمی باشه، خونه و زندگی باشه. نموندم و برگشتم. برگشتم تا همین جا قایقی بسازم و اگه قرار به پارو زدن باشه کنار دوست و رفیقهای همزبون خودم، پارو بزنم چون امیدوارم هنوز هم پشت دریا شهری است.
تنها انتخاباتی که انگشت اشارهام رو جوهری نکردم و رای ندادم انتخاباتِ مجلس نهم بود. نه من که خیلیهامون اون روزِ جمعه دل و دماغ نداشتیم از خونه بیرون بیاییم. چرا؟ اَظهر و مِنَ الشَمس هست. و حالا چهار سال گذشته و خوشحالیم از اینکه در انتخابات ریاست جمهوری دوره قبل شرکت کردیم و آثار اون حضور و انتخاب رو میبینیم و حالا هم قطعاً میتونیم با شرکت در انتخابات مجلس، کشور رو به ثبات بیشتر برسونیم.
توی همهی این سالها چیزی که در من جوانه زده، رشد کرده و بزرگ شده «عقلانیت» هست و بهنظرم داشتم امید و آرامش در این مملکت، ارتباط مستقیم به حضورمون در انتخابات داره.