دشمنان

_ «پس تو چرا شمع سبت روشن می‌کنی و در یوم کیپور [آخرین روز تعطیلات مقدس که در آن یهودیان 25 ساعت روزه می‌گیرند و اغلب اوقات خود را در کنیسه می‌گذرانند.] روزه می‌گیری؟»

_ «برای خدا نیست. خدای واقعی از ما متنفر است اما ما در خیال بُتی ساخته‌ایم که او دوستمان دارد و ما را بندگان خاص خودش آفریده. تو خودت گفتی که کافران خدا را از سنگ می‌سازند و ما از رویا.»

 

 دشمنان | آیساک باشویس سینگر، مترجم: احمد پوری | نشر باغ نو

 

جنگ رویداد شومی است و باشویس سینگر بدون آن‌که اشاره‌ی مستقیم به جنایات نازی‌ها در طول جنگ جهانی کند و بخواهد با حرف‌های کلیشه‌ای از توپ، تفنگ، هواپیما، قتل و غارت و... بنویسد با هنرمندی از خسارت‌های وارده‌شده‌ی جسمی و به‌خصوص روحی آدم‌ها در زمان جنگ و سال‌های پس از آن حرف می‌زند. نویسنده در داستانی جذاب، با کنار هم قراردادن چند شخصیت که عمدتاً درگیر جنگ بوده‌اند نشان داده که بار سنگینی همواره به دوش آن‌هایی که جنگ را از نزدیک لمس کرده‌اند وجود دارد که تحملش کار بسیار سختی است و این قربانیانِ زنده همواره به یاد روزهای نحس و جهنمی جنگ خواهند بود.

ترجمه کتاب 2666

 «محمد جوادی» یکی از مترجمین خوب و بی‌حاشیه‌ی حوزه‌ی ادبیات است. مترجمی که از نزدیک شاهدِ وسواسش در انتخاب اثر، سَروکله زدن با کلمات برای نوشتنِ جمله و پاراگراف مناسب، ویراستاری و در نهایت تهیه یک متنِ روان و کتاب خواندنی بودم.

آخرین کاری که از جوادی ترجمه شده «2666» آخرین رمان «روبرتو بولانیو» نویسنده‌ی شیلیایی است. بولانیو که از دوستداران بورخس و با گرایشات سیاسی است در ایران نویسنده‌ی شناخته‌شده‌ای است. این ناسازگارترین نویسنده‌ی آمریکای لاتین که گویا هیچ‌وقت وطنش، شیلی را آن‌جور که باید و شاید دوست نداشت، زندگی‌ای سرشار از ابهام داشت. و حالا به همت و تلاش محمد جوادی، آخرین اثر بولانیا که بسیاری او را یکی از تاثیرگذارترین نویسندگان معاصر می‌دانند توسط «نشر کتابسرای تندیس» منتشر شده است.

جوادی کتاب‌های زیادی از جمله اتاق، جاده سه روزه، از میان صنوبرهای سیاه، کبوتر انگلیسی، گذرگاه، دوازده و اورندا را ترجمه کرده که خواندنش را به دوستانِ کتاب‌دوست توصیه می‌کنم.

زندگی، منفی یک

کیوان ارزاقی از به‌چاپ سپردن دومین رمانش خبر داد.

این داستان‌نویس به خبرنگار ادبیات و نشر خبرگزاری دانشجویان «ایسنا» گفت: به‌تازگی نگارش رمان تازه‌ام پایان یافته و تمام مراحل نگارش و ویرایش آن انجام شده و آن را برای بررسی به ناشر سپرده‌ام. هنوز نام این رمان نهایی نشده اما فعلاً «زندگی، منفی یک» نام‌گذاری شده است.

او درباره‌ای رمان تازه‌اش توضیح داد: قالب این رمان نیز مانند «سرزمین نوچ» رئال است، اما در این رمان، داستان مربوط به زندگی دو زوج است که داستان‌های آن‌ها به‌هم تنیده شده و فصل به فصل، داستان هر یک از زوج‌ها گفته می‌شود. داستان آن‌ها در زمان حال می‌گذرد و مربوط به آدم‌های امروزی است. ارزاقی گفت، این رمان در حدود 240 صفحه نوشته شده است.

بیش‌تر، اولین رمان کیوان ارزاقی با نام «سرزمین نوچ» با موضوع مهاجرت و در 300 صفحه از سوی نشر افق منتشر شده که اواخر سال قبل، به چاپ دوم رسید.

خبرگزاری ایسنا ـ جمعه ۴ مرداد ۹۲

عکس از روزبه روزبهانی

زمین سوخته

کمردردی که اصلاً معلوم نشد سَروکَله‌اش از کجا پیدا شد، تمومِ تعطیلاتِ هفته‌ی قبل رو خونه‌نشینم کرد. بد هم نشد. اون وسوسه و ویر زدن به جاده و رفتن به مسافرت رو کُشت و باعث شد بشینم خونه و... البته درازبه‌دراز بخوابم خونه و استراحت کنم و مناظره‌ی کاندیداهای ریاست جمهوری رو تماشا کنم.

«زمین سوخته» کتابی بود که توی این چند روز خوندم. یکی از اولین کتاب‌هایی که درباره‌ی جنگ ایران و عراق، توسط احمد محمود نوشته شد. محمود، نویسنده‌ی محبوب من بوده و هست. موقع خوندن کتاب و توی جابه‌جا شدن‌ها، کمردرد گاهی چنان می‌پیچه توی عضلاتم که نَفس کشیدن رو برام سخت می‌کنه. چندتایی قرص و مُسکن و کپسولِ خوش‌رنگ هم که یادگاری سفرهای خارجی بود خوردم ولی افاقه نکرد. بعد از سال‌ها دوباره رو آوردم به ژل متیل‌سالیسیلات و...

آدم‌هایی که قراره یکی از اون‌ها، تا چند روز دیگه رییس جمهور این مملکت بشه درباره‌ی مسایل مختلف سیاسی، فرهنگی و اجتماعی صحبت می‌کنند. تا همین چند روز پیش خیال می‌کردیم مدیران مملکت اصلاً خبر ندارند از این همه وخامت اوضاع و گرونی و بدبختی و... ولی حرف‌ها همه نشون از اون می‌ده که انگار همه چیز رو خوب می‌دونند. خیلی بهتر از همه‌ی ما آدم‌های عادی جامعه. از دشمن می‌گن. همه‌شون. از دشمنی که انگار روی خط مرزی سنگر گرفته.

شاهد و خالد جنوبی‌اند. هر دو برادرند. جنگ شروع شده. شهرهای خوزستان درگیر توپ و تانک‌اند. دشمن، نه پشت دروازه‌های شهر که پُشتِ در خونه‌ی آدم‌های خونگرم جنوبی منتظره. توپی شلیک می‌شه و خالد رو که به‌زور، زن و بچه‌ی چند ماهه‌اش رو فرستاده شهر دیگه‌ای، و حالا با ماشین اومده تا مصدومی رو به بیمارستان برسونه آتیش می‌زنه. شاهد، شاهد مرگِ برادرش خالده.

کاندیداها از دشمن می‌گن. از اوضاعِ وخیم مملکت. کمرم تیر می‌کشه. سالیسیلات آتیش می‌زنه کمرم رو. داغ می‌شم. می‌سوزم. عراق، سوریه، افغانستان، ترکیه و پاکستان، کشورهای همسایه‌‌مونن. همه‌شون وسط دود و آتیش. تیر و خمپاره. کتاب رو ورق می‌زنم. لحظه‌ی خاکسپاری خالد، آتیشم می‌زنم. ساعت از دو شب گذشته. تنها توی اتاق اشک راحت چشمم رو تر می‌کنه.

شاهد، سینه خالد را به سینه چسبانده است. دست‌ها را دور کمر خالد حلقه کرده است و تو سردخانه پابه‌پا می‌شود. پای خالد برهنه است. موی جوگندمی‌اش خونی است. پیراهن لاجوردی رنگش از خون، سیاه شده است...

_ از صمد خبر نداری؟

_ کشته شد.

_ خدامراد شهید شد.

_ پریروز که دیدمش. دَم دکان نانوایی.

_ دیروز شهید شد.

_ عباسعلی؟

_ خدا بیامرزتش. کشته شد.

این روزها مرگ همه جا دام گسترده است. هیچ‌کس توقع ندارد که کسی برایش کاری انجام دهد.

شاهد سی سال پیر شده است. خمیده از سردخانه بیرون می‌آید و انگار که کوکش کرده باشند با گام‌های یکنواخت می‌رود تو آمبولانس و می‌نشیند کنار خالد. انگار نمی‌تواند ازش دور شود.

محمود از جنوب می‌گه. از کارون. از شرجی هوا. از خوزستان. کاندیداها از دشمن. از فتنه. از گذشته و آینده. آتیش دورتادور میدون تقسیم رو روشن کرده. توی عراق به یه کاروان ایرانی حمله می‌شه. کمرم تیر می‌کشه. شاهد، جنازه‌ی خالد رو بغل کرده و اجازه نمی‌ده دفنش کنند. بوی باروت می‌پیچه توی دماغم.

سلام، کلیدر

روزهای اردیبهشتِ تهران، حضور نمایشگاه کتاب که سال‌هاست فقط پُز «بین‌المللی» بودنش رو به رُخ می‌کشه و امکاناتی در حدِ جشنواره‌های بومی-محلی و فولکور هم نداره، عاملی‌یه برای بهتر شدنِ حالِ ما جماعتی که با تمام مشکلات، هنوز هم دغدغه‌ی کتاب و خوندن داریم و حتی قدم‌زدن توی نمایشگاه و حض بصری هم می‌تونه عیش‌ِ بهاری‌مون رو تکمیل کنه.

این روزها، کتاب هم کالایی لوکس و شبه‌مُدرن شده که می‌تونی با داشتن چند جلدش خروارخروار فخر بفروشی و بادی به غبغب بندازی و نگاهی جانبدارانه به خلق‌الله کنی، که بله این من هستم که می‌تونم کتاب بخرم و... البته حالا دیگه به‌راحتی گذشته‌های نه‌چندان دور نیست که بتونی کتابخونه‌‌ات رو با کتاب‌های رنگی گالینگور پُر کنی و جاهای خالی رو اندازه بزنی و به کتابفروشِ آشنای محله‌تون، سفارش ۵۶ سانتی‌متر کتاب با جلد قرمزِ مایل به صورتی بدی.

کاغذ و کتاب گرون شده و کار سختی‌یه خریدن چند جلد کتاب که رُستم دستان می‌خواد و گرز گران و تراول‌چک و کارتِ خرید اعتباری.

قدیم‌ترها خیلی چیزها رو با افسوس از پشتِ شیشه‌ی ویترین مغازه‌ها نگاه می‌کردیم و با توجه به رده‌های مختلفِ سنی، افسوس‌های بزرگ و کوچک می‌خوردیم.

بچه مدرسه‌ای بودیم و حسرت دوچرخه و اِسکیت و آتاری به دل‌مون موند. دانشجو شدیم. نه خودمون داشتیم و نه بابامون که برامون فلان کفش خارجی مارک‌دار رو بخره، بعدها خودمون شدیم کارمند و دست‌به‌جیب، و مجبور که از پشت شیشه‌های قدی نمایشگاه‌های عباس‌آباد، برف‌پاکن‌های فلان بی‌ام‌دبیلوی زیتونی رنگ رو ببینیم و آه بکشیم و نفرین کنیم به جماعت بورژوایی که انگار مال ما و بابامون رو خوردن و بی‌حساب کتاب پولدار شدند!

و حالا که سال‌هاست رو خودمون و ظاهر و باطن و تموم نفوس شیطانی کار کردیم و خواسته‌هامون رو از دنیا و رفاه مادی و ماشین و آهن و زیورآلات، به موضوعاتِ فرهنگی تغییر دادیم باز هم باید افسوس بخوریم به این‌که نمایشگاه کتاب هست و ما نمی‌تونیم فارغ از دودوتا چهار تا کردن‌ها، کتاب بخریم.

«کلیدر» رو می‌بینیم و خودمون رو به ندیدن می‌زنیم و مثل همون آتاری و دوچرخه و بی‌ام‌دبیلو آه می‌کشیم و حسرت می‌خوریم و از کنارش عبور می‌کنیم تا بیشتر از این شرمنده خودمون و آرزوهامون نشیم.

برای خرید کتاب، وام بگیریم

بیست‌و‌چندمین نمایشگاه بین‌المللی کتاب تهران، از یازدهم اردیبهشت، شروع به‌کار کرده. مشکلاتِ ترافیک، نبودن پارکینگ، شلوغی خیابون‌های اطرافِ مُصلّی، نداشتن تهویه‌ی مناسبِ سالن‌ اصلی و و و... همچنان پُر رنگ‌تر از تمام این سال‌ها وجود داره. و خب چیزی که مهم‌تر از همه‌ی این مشکلات می‌تونه باشه، گرونی کاغذ توی این یک سال اخیر و قیمتِ کتاب‌هایی که جدیداً منتشر شده.

بهرحال با توجه به هزارویک دلیل موجه و غیرموجه، ایرانی‌جماعت میونه‌ی چندان خوبی با کتاب و مطالعه نداره و نباید دل‌مون رو خوش کنیم به حضور میلیونی بازدیدکنندگانِ نمایشگاه کتاب که این آدم‌ها توی همه‌ی نمایشگاه‌ها هستند! نمایشگاه خودرو، گل‌و‌گیاه، منسوجات، صنایع سنگین، آی‌تی، کامپیوتر، صنایع غذایی، فولاد، شیلات، کاغذ، چوب و...

بهرحال باید فرهنگ‌سازی بشه و زیربنایی کار کرد تا آدم‌ها توی بیست‌و‌چهار ساعت از شبانه‌روز، مختصری از زمان‌شون رو به خوندن کتاب اختصاص بدن که با توجه به شرایطِ فعلی و غمِ نانی که یقه‌ی خیلی‌ها رو گرفته شاید امید چندانی نباشه. پارسال همین موقع، با صد هزار تومن بین پونزده تا بیست جلد کتاب (رمان، مجموعه داستان) می‌شد خرید و امسال شاید به‌سختی با این مبلغ بشه ده جلد کتاب تهیه کرد. البته روزی فکر نمی‌کردیم نون سنگگ و بربری بشه هزار تومن ولی شد؛ اما این گرونی دلیل بر این نیست که نون نخوریم، که نون هم نخوریم پس چی بخوریم؟! و حالا با توجه به گرونی کتاب، هنوز هم باید به نمایشگاه رفت و کتاب خرید و مطالعه کرد که اگه کتاب نخونیم، پس چیکار کنیم؟!

لیستی رو آماده دارم. تعدادی از این کتاب‌ها رو پنج‌شنبه از نمایشگاه خریدم و چند تای دیگه‌ مونده که توی روزهای آینده می‌خرم، هر چند شرکت، هنوز با درخواست وامم موافقت نکرده ولی دوستانِ خوبی دارم که می‌شه ازشون پول قرض گرفت! 


 ::::: رمان، مجموعه داستان :::::

1) آب کردن، ای.ال.دکتروف، ترجمه‌ی ابراهیم اقلیدی، نشر آگه، 6000 تومان

2) هتل گمو، شهریار عباسی، نشر مرکز، 5200 تومان

3) تمام بندها را بریده‌ام، سیاوش گلشیری، نشر افراز، 6600 تومان

4) سیب تُرش، فرشته نوبخت، نشر به‌نگار، 8000 تومان

5) آمستردام، یان مک یوون، ترجمه میلاد ذکریا، نشر افق، 8200 تومان

6) گذرگاه، جاستین کروتین ترجمه محمد جوادی، کتابسرای تندیس، 42000 تومان

7) اولیس از بغداد، امانوئل اشمیت، ترجمه پویان غفاری، نشر افراز، 7700 تومان

8) مفید در برابر باد شمالی، دانیل گلاتائور ترجمه شهلا پیام، ققنوس، 7500 تومان

9) برادران سیسترز، پاتریک دوویت ترجمه پیمان خاکسار، به‌نگار، 13000 تومان

10) تورگنیف‌خوانی، ویلیام ترور، ترجمه الاهه دهنوی، مروارید، 4600 تومان

11) نامه‌هایی به یک نویسنده جوان، ماریو بارگاس یوسا، ترجمه رامین مولایی، مروارید، 3700 تومان

12) خاطرات پس از مرگ، ماشادو دِآسیس، ترجمه عبدالله کوثری، مروارید، 6500 تومان

13) اینجا نرسیده به پل، آنیتا یارمحمدی، ققنوس، 8500 تومان

14) رازهای سرزمین من، رضا براهنی، نشر نگاه، 18500 تومان

15) آواز بی‌ساز، کنت هریف، امیرمهدی حقیقت، نشر ماهی


::::: متفرقه ::::: 

16) نظریه ادبی، جاناتان کالر، ترجمه فرزانه طاهری، نشر مرکز، 4200 تومان

17) نوشتن با تنفس آغاز می‌شود، لرن هرینگ، ترجمه حمید هاشمی، نشر بیدگل، 9000 تومان

18) زندگینامه گابریل گارسیا مارکز، جرالد مارتین، ترجمه بهمن فرزانه، ققنوس، 11000 تومان

19) آوازهای کوچکی برای ماه، ترجمه گلاره جمشیدی، نشر افق، 16000 تومان


 ::::: عکس و عکاسی :::::

20) هیچ چیز مثل مرگ تازه نیست، گروس عبدالملکیان، نشر زاوش، 14000 تومان

21) در جهت عکس، پوپک کریم مسیحی، نشر بیدگل، 15000 تومان

22) شب سپیده می‌زند، پوپک کریم مسیحی، نشر بیدگل، 13000 تومان

23) تیر عکاسانه، کلمان شرو، ترجمه بهاره احمدی، حرفه هنرمند، 16500 تومان

24) پیام عکس، رولان بارت، ترجمه راز گلستانی‌فرد، نشر مرکز، 3000 تومان

25) زیبایی در عکس، رابرت آدامز، ترجمه کریم متقی، دانشگاه هنر، 4500 تومان

26) نقد عکس، تری بَرِت، ترجمه عباسی، نشر مرکز، 9800 تومان

حقیقتی داستانی!

لحظه‌ی تحویلِ سال نو، آدم‌ها معمولاً قرآن می‌خونند یا سری می‌زنند به آقای حافظ شیرازی تا ببینند از گذشته‌های خیلی دور چی برای فرداهاشون در نظر گرفته. ولی من امسال، توی همون لحظاتی که قرار بود سال تحویل بشه کتابِ «وردی که بره‌ها می‌خوانند» رو ورق می‌زدم. رُمانی نوشته‌ی «رضا قاسمی» که صفحه‌ی اولش نوشته:

«چرا هیچ خلوتِ عاشقانه‌ای خلوت نیست، ازدحامِ جمعیت است در تخت‌خوابی دو نفره؟ چرا هر کسی چند نفر است، چهره‌هایی تماماً گوناگون؟ چرا عاشق کسی می‌شویم اما با کسِ دیگری به بَستر می‌رویم؟ چرا عشق جماعی‌ست دسته‌جمعی که در آن هر کسی، هر کسی را...»

گاهی وقت‌ها حقیقت رو فقط می‌شه لابه‌لای کتاب‌ِ رمان یافت و نه هیچ کتاب دیگه‌ای!

ببار برایم

تهران هم بارون به‌خودش دید. دیروز، این شهرِ خسته، تَن و بدنی خیس کرد و سَر و صورتی شُست تا کمی این غبار و دوده و خاکستر کمتر بشه.

اون‌قدر همه چیز عجیب‌و‌غریب شده که بارشِ بارون توی فصل زمستون و بهمن ماه، کم از حضورِ غولِ چراغِ جادو وسطِ میدون فردوسی نداره!

دیگه وقتی پراید زپرتی برسه به هیجده میلیون، تو خود بخوان حدیثِ مفصل از این مجمل.

دیروز و دیشب حتماً خیلی‌ها، با چتر و بی‌چتر توی بارون قدم زدند و عاشقونه سَر دادند، چون رفت تا بارون بعدی که خب معلوم نیست کی باشه.

این‌ها رو می‌نویسم برای آیندگان که بدونند روزهایی بود که ما پراید نزدیک به بیست میلیونی سوار می‌شدیم و آخ هم نمی‌گفتیم و تنها چند قطره بارون می‌تونست از خوشی بفرستم‌مون به فضا. بی‌سفینه، بی‌سوخت، بی‌هزینه و بی‌فتیله.

می‌خونم این روزها. مگه کار دیگه‎ای هم می‌شه کرد؟

«گرما زده»۱ مهام میقانی (رمان)، «رگ»۲ یاسمن شکرگذار (مجموعه داستان) رو خوندم و دوست داشتم. «گراف گربه»۳ هادی تقی‌زاده... باید فضای فانتزی و ادبیات تخیلی رو دوست داشته باشی تا همراه بشی با کتاب و شخصیت‌ها و خب «هومِر و لَنگلی»۴ وقتی اسم دکتروف به‌عنوان نویسنده پای کتاب باشه مگه می‌تونه کار بدی باشه؟

1- گرمازده / مهام میقانی / نشر چشمه / 1391 / 330 صفحه / 8500 تومن

2- رگ / یاسمن شکرگذار / نشر چشمه / 1389 / 78 صفحه / 1800 تومن

3- گراف گربه / هادی تقی‌زاده / نشر روزنه / 1391 / 300 صفحه / 10000 تومن

4- هومر و لنگلی / دکتروف / مترجم: الهام نظری / نشر افراز / 1391 / 200 صفحه / 8800 تومن

عکس از عکس‌آباد ـ روزبه روزبهانی

از کتاب چه خبر؟

:: زندگی واقعی آلخاندرو مایتا

«زندگی واقعی آلخاندرو مایتا» رُمانِ چندان خوش‌خوانی نیست. داستانی نیست که به‌راحتی و فارغ‌البال صفحاتِ کتاب رو ورق بزنی و همراه با داستان و شخصیت‌ها جلو بری.

«زندگی واقعی آلخاندرو مایتا» داستانِ نویسنده‌ای است که تصمیم می‌گیرد سرگذشتِ زندگی دوستِ دوران نوجوانی‌اش، «مایتا» را بنویسد.

مایتا شخصیتِ پُر شروشوری است که از همان دوران نوجوانی تفکر انقلابی داشته. نویسنده بعد از گذشت سال‌ها به‌دنبالِ یافتن اطلاعات و کشفِ حقیقت راهی می‌شه تا با دوستان و آشنایان مایتا صحبت کنه و بتونه زندگی این انقلابی پرویی رو بنویسه.

باید سَبک و نوع داستان‌نویسی یوسا رو بشناسی و دوست داشته باشی تا بتونی کتاب رو بخونی و لذت ببری. کتابی که کُند پیش می‌ره و شاید خوندنش بعد از 50 صفحه آدم رو خسته کنه.

زندگی واقعی آلخاندرو مایتا / یوسا / ترجمه‌ی حسن مرتضوی / نشر دیگر / 9000 تومان

:: در پایتخت فراموشی

شهریور سال1380 احمد شاه مسعود در افغانستان ترور و کشته می‌شود. چند روز بعد، دو هواپیما، بدون اجازه وارد برج‌های نیویورک می‌شوند و تاریخ رو به دو قسمت تقسیم می‌کنند. حادثه‌ی یازده سپتامبر رقم می‌خورد و آمریکا به همین بهانه به افغانستان لشگرکشی می‌کند و خیلی زود بَساطِ طالبان برچیده می‌شود.

«محمد حسین جعفریان» که سال‌ها در افغانستان زندگی کرده، ادبیات آن کشور از دغدغه‌های او بوده، برای آن‌ها فیلم و سریال ساخته، پاش رو توی اون سرزمین جا گذاشته و از دوستانِ نزدیک احمد شاه مسعود بوده یک‌سال بعد از ترور مسعود، برای سالگردش به افعانستان دعوت می‌شه.

ما خواننده‌های کتاب، همراه با نویسنده و غُرغُرهای تموم نشدنی‌ش راهی افغانستان می‌شیم. در این سفر، بهروز افخمی هم که آن سال‌ها نماینده‌ی مجلس بوده، شال و کلاه می‌کنه و همراه با نویسنده راهی می‌شه تا یکی، قصه‌ی سفر رو روایت کنه و اون یکی، با دوربینش از شهر و آدم‌‌ها فیلم‌برداری کنه.

سال‌ها زندگی کردن جعفریان در افغانستان، فیلم ساختن برای اون بندگان خدا و رفاقتش با شاه مسعود که تاکید هزار باره‌اش در کتاب خیلی توی ذوق می‌زنه این توقع رو برای خواننده ایجاد می‌کنه که شناخت بیشتر و دقیق‌تری از افغانستان و آدم‌های اون سرزمین بده که متاسفانه نوع روایت و یادآوری خاطرات، این توقع خواننده رو مرتفع نمی‌سازه جعفریان با هر غُری که توی کتاب می‌زنه فلش‌بَکی به گذشته می‌زنه و قسمتی از اوضاع سیاسی، نظامی و اجتماعی رو بیان می‌کنه.

نوع روایت همون‌جوری که خود نویسنده روی جلد کتاب نوشته «حاشیه‌نویسی بر سفر» است. بنابراین نه داستان هست و نه سفرنامه‌ای شبیه به جانستان کابلستان امیرخانی. بدون‌شک استفاده از عکس می‌تونست جذابیت‌های این کتاب و سفر رو برای خواننده بیشتر کنه.

در پایتخت فراموشی / محمد حسین جعفریان / سوره مهر / 7500 تومان

اعتمــاد

اعتماد | عبدالله کوثریاعتماد، داستانِ زندگی انسانِ امروزی است. انسانی که شاید مجبوره هنوز طرفِ مقابلش رو به‌درستی نشناخته، بهش اعتماد کنه. انسانی که مجبوره زندگی کنه با آدمی که شاید هیچ‌وقت نتونه اون رو بشناسه. هرچند راستی، درستی، شناخت و... واژ‌ه‌هایی هستن نسبی. کدوم درستی؟ کدوم راستی؟ چه شناختی؟

«اعتماد» نوشته‌ی «آریل دورفمن» نویسنده، نمایشنامه‌نویس و روزنامه‌نگار آرژانتینی که سال‌ها در آمریکا و شیلی زندگی کرده، به ترجمه‌ی «عبداالله کوثری» یکی از کتاب‌های خوب و غافلگیر کننده‌ای بود که این چند وقت خوندم.

باربارا از آلمان به فرانسه می‌ره تا توی پاریس دوست پسرش رو پیدا کنه. همه‌ی اروپا درگیر جنگ جهانی دوم هستند. فعالیت‌های مخفی و زیرزمینی ادامه داره. نمی‌شه به هر کس اعتماد کرد. آدم‌ها همه‌شون مرموز شدن. همه‌شون دروغ‌گو شدند. بی‌اعتمادی بین تمامِ شخصیت‌های داستان وجود داره. تو نمی‌دونی کی حقیقت رو می‌گه و این بی‌اعتمادی از همون صفحه‌‌ی اول شروع، و تا آخرِ داستان ادامه داره.

عبدالله کوثری، مترجم قدیمی و کهنه‌کار، «اعتماد» را یکی از بهترین داستان‌هایی معرفی کرده که تا به‌حال ترجمه کرده. اگه فکر می‌کنید با یک‌بار خوندن، متوجه موضوع و روابطِ بین شخصیت‌ها می‌شید مطمئن باشید اشتباه کردید!

اعتماد / نویسنده: آریل دورفمن / ترجمه: عبدالله کوثری / نشر آگه

ماه در حلقه‌ی انگشتر

حساب غربتی از غریبه جداست. غربتی غریبه نیست، اما غریب زندگی می‌کند.

ماه در حلقه‌ی انگشترباید خوش‌شانس باشی که توی دو سه هفته‌ی اخیر، چهار پنج تا کتاب از نویسندگانِ مختلف داخلی و خارجی بخونی و به‌غیر از یکی، بقیه‌شون رو دوست داشته باشی. البته، توی این زمینه یا خیلی خوش‌شانسی، یا دوستانی داری که سلیقه‌ی کتابخونی تو رو می‌شناسن و اون چیزی رو انتخاب و معرفی می‌کنند که با خلق‌و‌خوی تو آشناست.

تا حالا از مسعود کریم‌خانی که روی جلدِ کتاب، بعد از کریم‌خانی‌اش، روزبهان رو هم داخل پرانتز نوشته بود چیزی نخونده بودم. هنوز چند صفحه‌ای از کتاب رو ورق نزده بودم که خوشم اومد از نثر و توصیفات نویسنده که با نگاه خاصی، در و دیوار و کافه و پرده و خونه رو شرح داده بود. فهمیدم یه جای کار می‌لنگه و اتفاقاً خیلی هم خوب می‌لنگه!

درست حدس زده بودم. بعد از سرچی که روی اینترنت کردم متوجه شدم کریم‌خانی قبل از این‌که نویسنده باشه شاعری است که گویا مدت‌هاست خارج از ایران (آلمان) زندگی می‌کنه و تو نمی‌تونی شاعر نباشی و حس‌های لطیف و ظریفِ شاعرانه نداشته باشی و داستان بنویسی با این توصیفات قشنگ که بدون‌شک مختص یه حس و ذهن شاعرانه است و لاغیر! 

نویسنده‌ایی ایرانی، که مدت‌هاست خارج از این مملکت زندگی می‌کنه بعد از یادداشتی که روی صفحه‌ی یکی از کتاب‌ها می‌خونه و امضاء‌ی «سارا» رو پای اون نوشته می‌بینه به‌دنبال سارا می‌گرده تا ببینه این یادداشت مربوط به کدوم یکی از «سارا»های دوروبَر زندگی‌اش بوده و توی این گشتتن و یافتن ما با شخصیت‌های دیگه‌ی داستان هم آشنا می‌شیم و...

 ماه در حلقه‌ی انگشتر / مسعود کریم‌خانی (روزبهان) / نشر چشمه / 116 صفحه /2800 تومن

قیدار

احتمالاً این نوشته نه می‌تونه تعدادِ علاقمندانِ آثارِ «رضا امیرخانی» را کم کنه و نه، دلیلی باشه برای اون‌هایی که تا حالا کتاب‌های این نویسنده رو دوست نداشتن، حالا بهش علاقمند بشن و زحمتِ خرید و خوندنِ کتاب جدیدش را بکشند.

«قیدار» جدیدترین کار امیرخانی توی نمایشگاه کتابِ تهران عرضه شد. گویا روزهایی هم که خودِ نویسنده توی غرفه‌ی افق حضور داشته صفِ طویل و بلندی هم از دوستدارانش جمع بودن تا کتاب رو تهیه کنند و صاحبِ اثر براشون امضاء‌ایی هم به یادگار پای یکی از صفحات بذاره.

خوب یا بد، نوشته‌های امیرخانی سَبک، رَسم‌الخط و طرفداران خودش رو داره و کسانی‌که دنبال می‌کنند آثارش رو، خیلی کاری به نقد و نقطه‌نظراتِ دیگران برای خوندن یا نخوندنِ کتاب‌های جدیدش ندارند.

برای من کار سختی‌ بود که «قیدار» رو بخونم و هی پُل نزنم به «منِ او». هرچقدر هم که بخواهی بگی این کتاب خیلی فرق داره با «منِ او»یی که تهران دهه‌ی بیست و سی رو به تصویر کشیده بود ولی حداقل من یکی رو که خیلی یادِ اون داستان انداخت.

قیدار / رضا امیرخانیبه‌نظرم نویسنده اونقدر برای درآوردن لَحنِ و نوع خاصِ حرف زدن آدم‌های دهه‌ی پنجاهی و اون تیپ خاص گاراژی و راننده و شوفرهای بیابون زحمت کشیده بود که دیگه دلش نیومده بود یه کمی از حجم این کلمات و واژ‌ه‌ها و نوع خاصِ حرف زدن‌شون کم کنه و از اول تا آخرِ داستان، این لحن و نوع حرف زدن بود که انگاری غالب شده بود به شخصیت‌ها و رَوندِ قصه و داستان.

این داش مَشتی حرف زدن قطعاً نمی‌تونه نوع حرف زدن همه‌ی آدم‌های اون زمونه باشه که امروزِ روز هم همه‌ی دکتر مهندس‌ها، لفظ قلم و قاشق چنگالی با هم صحبت نمی‌کنند و شاید همین عامل باعث شد که برای من همه‌ی رانند‌های گاراژ قیدار یه شکل، یه اندازه، یه حجم، یه دور سینه و بازو بودن و توی همین ابعاد شخصیتی باقی موندن.

شخصیت‌پردازی طوری بود که هیچ فرقی بین هاشم شامورتی، صفدر و ناصر نبود. انگاری همه یه دست بودن و یه اندازه. وقتی یکی‌شون رفت تازه معلوم شد که دستِ راست قیدار بود و وقتی یکی مُرد، انگار از اول بود و نبودش برای داستان و قیدار مهم نبود.

اشتباهه که بخواهیم از امیرخانی حرف بزنیم و ایراد بگیرم از تفکر و نوع نگاه مذهبی‌اش که قاعدتاً این نویسنده با این جهان‌بینی، شخصیت‌های داستانش رو خلق می‌کنه. پس اگه کتابی از امیرخانی دست گرفتیم و شروع به خوندن کردیم باید بپذیریم و احترام بذاریم به نوع دید و نگرش این نویسنده. این نگاه در تمامِ آثار امیرخانی بوده و قاعدتاً خواهد بود. از خانی‌آباد گرفته و جنگل‌های شمال تا شخصیت‌هایی که از نیویورک، عرض آمریکا رو سفر کردن و رفتن تا لاس‌وگاس و توی کازینوهای اون سَرِ ینگه دنیا قمار کردن و قمار دیدن. عینهو سینمای کیمیایی که از اول تا انتها، از قیصر تا حتی توی فیلم‌های تهران 1391‌اش هم، چاقوی دسته سفید زنجانی حضور کاملاً جدی و موثر داره و نوک تیزش توی جیب شخصیت‌های‌ اصلی و فرعی داستان پیدا می‌شه!

به‌نظرم داستان می‌تونست با تکیه بر همون شعار «گـُنده‌نامي، گـَندنامي، گـُم‌نامي» تا آخر پیش بره و اینقدر ملموس و محسوس کسی تَه داستان گم‌و‌گور نشه. ایکاش اون حضورِ برجسته‌ی قیدار توی داستان بود و پُررنگ می‌موند. جامعه‌ی بدون خط و خط‌کش امروزِ ما خیلی بیشتر از این «قیدار»ها لازم داره.  

 قیدار / رضا امیرخانی / نشر افق / 1391 / 300 صفحه / 9 هزار تومن

آکواریوم‌های پیونگ یانگ

آکواریوم‌های پیونگ یانگآخر هفته‌ای که گذشت صرفِ خوندنِ کتاب «آکواریم‌های پیونگ یانگ» شد. شاید برای خیلی از ماها کشور کره شمالی و اتفاقاتی که توی اون سرزمین میوفته، جالب باشه. فضا اونقدر بسته است و اطلاعاتِ به بیرون درز شده از این کشور اونقدر کم، که چیز زیادی از مردم، دولت، کشور، نوع رابطه و نحوه‌ی زندگی اون‌ها نمی‌دونیم.

کانگ چول هوان، یکی از معدود انسان‌های خوشبختِ کره شمالی بوده که تونسته از این کشور فرار کنه و خاطراتش را منتشر کنه. خانواده‌ی هوان بعد از سال‌ها زندگی در ژاپن و به نیّت خدمت به کشور به کره شمالی برمی‌گردند. پدر بزرگ به اتهام جاسوسی دستگیر میشه و از آن‌جایی‌که توی کره شمالی متهمین سیاسی خانوادگی! به زندان و تبعیدگاه فرستاده می‌شن هوان، خواهر، پدر، مادر بزرگ، عمو و... به اردوگاه یودوک فرستاده میشن تا متنبه شوند.

و یودوک یعنی مرگ. یعنی جایی‌که برگشت از اون به همین راحتی‌ها ممکن نیست. بعد از ده سال یوان و خانواده از اردوگاه یودوک برمی‌گردند. هنوز مدتی نگذشته که چول هوان به‌خاطر گوش کردن به رادیوی کره جنوبی تحت تعقیب قرار می‌گیره و...

«آکواریوم‌های پیونگ یانگ» داستان نیست. سرگذشتِ واقعی انسانی است که با فرار از کره شمالی و انتشار برخی اطلاعات تونست تا حدی چهره‌ی واقعی این کشور رو به جامعه‌ی جهانی نشون بده. کتاب می‌تونست مختصر، مفید و کم‌حجم‌تر از الانش باشه ولی خودنش توصیه می‌شه، هر چند بعد از خوندنش همه‌ی اون سختی، رذلی، مشقت و بدبختی عینهو آوار خراب می‌شه روی سَر آدمی.

از قرار معلوم کتاب رو جرج بوش (در زمان ریاست جمهوریش) هم خونده و بعد از خوندن و علاقه‌مندیش به کتاب، کانگ چول هوان رو به کاخ سفید دعوت کرده و با هم ملاقاتی داشتند که توی زمان خودش سَروصدای زیادی هم به‌پا کرد.

آکواریوم‌های پیونگ یانگ / ترجمه بیژن اشتری / نشر ثالث / 408 صفحه / 4200 تومن

نمایشگاهی با ربع قرن مشکلاتِ حل نشده

نمایشگاه کتاب 25 ساله شد و حالا می‌تونه افتخار کنه با ربع قرن تجربه و حضورِ موثر، هنوز هم به اندازه‌ی طفلِ نوپایی مشکلاتِ ریز و درشت داره! و گویا قرار هم نیست حل بشه مشکل جای ثابت (و البته درست و اصولی) نمایشگاه، تهویه هوای سالن‌ها، فضای کوچیک غرفه‌ها، سیستم‌های بهداشتی، رستوران و هزارویک مشکل دیگه که قاعدتاً توی این همه سال اگه قرار بر این بود که درس بگیریم از تجربیات قبل، بیست‌و‌پنج سال زمانِ کمی نبود برای ساختن یه نمایشگاه در شان اسم و رَسم «کتاب، تهران و بین‌المللی».

هنوز اون‌جور که باید و شاید فرصت نشده نمایشگاه رو ببینم و لابه‌لای غرفه و کتاب‌ها بچرخم. یکی دو بار، توک کوتاهی به نمایشگاه زدم و یه سری خرید کردم که نتیجه اش این‌هایی شد که می‌بینید. می‌نویسم شاید به درد کسی خورد.

1)     چه سینما رفتنی داشتی یدو (مجموعه داستان)      قباد آذرآیین             افکار

2)     سوران سَرد (داستان بلند)               جواد افهمی                       سوره مهر

3)     مُردگان باغ سبز (داستان بلند)      حمیدرضا بایرامی                 سوره مهر

4)     گفتمان نقد (مجموعه مقالات ادبی)       حسین پاینده               مـروارید

5)     دفتر بزرگ (داستان بلند)               آگوتاکیریستوف                     مـروارید

6)      دو دنیا (مجموعه داستان)              گلی ترقی                         نیـلوفـر

7)     سووشون (داستان بلند)            سیمین دانشور                     خـوارزمی

8)     دیدار با احمد محمود (شرح خاطرات محمود)                           معین

9)     درخت انجیر معابد (داستان بلند)          احمد محمود                معین

10)  آکواریوم پیونگ یانگ (زندگی‌نامه)         کانگ چول                    ثـابت

11)  قیــدار (داستان بلند)                   رضا امیرخانی                         افق

12)  خیالت راحت رئیس (داستان بلند)       احمد پورامینی               افق

13)  هاروارد مک‌دونالد (سفرنامه)            مجید حسینی                   افق

 

در بازدید از نمایشگاه و خریدهای قبلی، در معیتِ اساتید بزرگ و به‌نامی بودم که متاسفانه هر ده دقیقه یکبار یا تشنه‌شون می‌شد، یا گرسنه‌شون و به محض این‌که خریدهای خودشون رو هم انجام دادن خستگی بهشون مستونی شد و دچار پا درد و کمر درد شدن! بنابراین هنوز یه تعداد از کتاب‌هایی که لازم دارم، باقی‌مونده که قاعدتاً برای خریدش باید دوباره سَری به نمایشگاه بزنم.

مُروری بر بهترین‌هایی که گذشت

تهران خلوت شده. حالا دیگه حضور نصفه نیمه‌ی بهار رو میشه حس کرد. روزهای آخر ساله و بدو بدوهای چسبیده به همین روزها. یه سری‌ها رفتن و بقیه موندن و هنوز دارن سَر قالی رو می‌کشن تا بیارن کنار باغچه و بنفشه‌های سه رنگ تا با شُستن فرش و کاشتنِ گل، رسیدنِ بهار رو جشن بگیرند.

توی این روزهای آخر سال گفتم شاید بد نباشه همه‌مون بیاییم و از کتاب‌های خوبی که امسال خوندیم و فیلم و تئاترهایی که توی این سالی که دیگه داره ساعات آخرش رو می‌گذرونه دیدیم و دوست‌شون داشتیم بنویسیم. شاید توی گزینش ما هیچ انتخابی نباشه و شاید هم اونقدر زیاد باشه که باید فکر کنیم تا عادلانه قضاوت کنیم.

:: بدون شک، برای خیلی از ماها «جدایی نادر از سیمین» یکی از بهترین فیلم‌هایی بوده که امسال دیدیم. البته نباید قضاوت کنم چون شاید مسعود خان فراستی هم خواننده‌ی این وبلاگ باشه! حالا دیگه آخرین فیلم ساخته شده‌ی اصغر فرهادی، از بقیه‌ی فیلم‌ها اونقدر جلو افتاده که اگه قرار باشه توی لیست بذاریمش حتماً جدول رو بهم می‌ریزه.

«چیزهایی هست که نمی‌دانی» بهترین فیلمی بوده که امسال دیدم. همین چند روز پیش، بدون این‌که به شما بگم! فرصتی شد و دوباره لَم دادم روی صندلی سینما و برای بار دوم هم دیدم و لذت بردم ازش. یکی از بهترین فعالیت‌های هنری که توی این دو سه روزه باقی‌مونده به عید میشه انجام داد اینه که بچپید توی تاریکی سینما و فارع بشید از هیاهوی دیوونه‌کننده‌ی شهر و این فیلم رو ببنید.

:: اگه قرار باشه از تئاتر بگم شاید وضعیتِ بهترین‌ها، بهتر از فیلم و سینما باشه. توی سال ۹۰ به ازای هر ماه، بیشتر از یک اجرا دیدم که از یه سری‌ نمایش و اجراها نوشتم و خب بعضی‌ها هم لابه‌لای بقیه‌ی کارهای نکرده موند و فراموش شد.

خیلی از کسانی‌که اجرای قدیم «خشکسالی و دروغ» رو دیده بودن معتقد بودن کاری که سال‌ها قبل انجام شده بود بهتر از کار اجرای مجددِ یعقوبی بود و من باید بگم که امسال بدون شک دو تا کار محمد یعقوبی یعنی «خشکسالی و دروغ» و «زمستان 66» جزء کارهای خیلی خوبی بود که من دیدم. البته در این میون کارهایی مثل لارنس راهب، شن و مخزن هم کارهای قابل تحسینی بودن و دوست‌شون داشتم.

:: کار سخت‌تر میشه وقتی قرار باشه از میون این همه کتابِ خونده شده دو سه تا رو انتخاب کنی. با مراجعه به ذهن فراموشکار و همچنین کلیک روی موضوعاتِ دسته‌بندی شده وبلاگ به این نتیجه می‌رسم که کتاب‌های «حیاط خلوت» فرهاد حسن‌زاده و «بگذارید میترا بخوابد» کامران محمدی توی انتخاب‌های بهترین‌های من جا داره. و خب اگه علاقمند و پیگیر کتاب باشی، خوندن آثار جدیدِ یه سری از نویسنده‌ها (هرچقدر هم که خوب نباشه) بایستی انجام بشه.

توی کتاب‌های ترجمه شده، «اتاق» اما داناهیو، ترجمه‌ی محمد جوادی و همچنین «آمریکا» نوشته‌ی مرحوم! کافکا به ترجمه‌ی علی‌اصغر حدادی رو دوست داشتم.

یک کتاب خیلی خوب

حیات خلوت | فرهاد حسن زاده، ققنوستوی این مدت چند تا کتاب خوندم و خودم رو هم دارم عادت میدم که حداقل هفته‌ایی دو سه تایی فیلم ببینم. از همه‌ی فیلم و کتاب‌ها که بگذرم از یکی‌شون اصلاً نمیشه گذشت!

چندی پیش «حسین سناپور»، توی وبلاگش کتابی رو معرفی کرد و ناراحت بود از این‌که چند سالی‌یه این کتاب خوب چاپ شده ولی متاسفانه اصلاً دیده نشده. اگه این نویسنده‌ی بسیار خوب و فهیم رو بشناسی و بدونی که به‌همین راحتی از چیزی تعریف نمی‌کنه، بیشتر حریص میشی تا ببینی چه کتابی بوده که حتی سناپور هم ازش تعریف کرده.

انصافاً، «حیاط خلوت» فرهاد حسن‌زاده یکی از بهترین کتاب‌هایی بوده که توی این مدت خوندم. داستانی که غیرمستقیم درباره جنگ و آدم‌های خوب و بدِ باقی‌مونده از همون دوران حرف میزنه. متاسفانه شرایط به‌ سَمت‌وسویی رفته که وقتی اسم جنگ میاد آدم‌ها ناخواسته اسلحه دست گرفته و مقابلش جبهه می‌گیرند ولی جنگِ هشت ساله با عراق، واقعیت تلخی‌یه که در تاریخ این مملکت اتفاق افتاده و چه بهتر هنرمندانی باشند تا بتونند این وقایع رو به‌خوبی تبدیل به داستان، فیلمنامه، فیلم و تئاتر کنند.

«حیاط خلوت» داستان چند دوست آبادانی است که بعد از مدت‌ها دوباره توی شهر قدیمی‌شون دور هم جمع می‌شن. سال‌هاست که جنگ  تموم شده ولی آشور، جسمی و  روحی، هنوز جا مونده توی همون دوران پُر بلا. برخلاف دوستانش که با اولین فشنگ، فلنگ رو بستن آشور اسلحه‎اش رو گذاشته زیر سرش و هنوز داره می‌جنگه. اونقدر می‌جنگه که دیگه فراموش میشه «آشور» رو باید با «آ» نوشت، نه «ع»!

حیاط خلوت / فرهاد حسن‌زاده / نشر ققنوس / چاپ 1386 / 3800 تومن

قارا چوپان

این‌جور نیست که اگه این‌جا نمی‌نویسم، یعنی کتابی نمی‌خونم و فیلمی هم نمی‌بینم، که همه‌ی این کارها رو می‌کنم ولی صداش رو درنمیارم چون حالِ نوشتنش رو ندارم. انگیزه‌ها کم‌رنگ شده و روزگار، انگاری سیاه‌و‌سفید و بی‌رنگ شده و مهم‌تر از همه، باسن که گشادتر از قبل میشه امورات زندگی هم سخت‌تر می‌گذره!

قارا چوپان / مرتضا کربلایی لواز مرتضی کربلایی‌لو چیزی نخونده بودم ولی تعریفش رو شنیده بودم. سراغ «قارا چوپان»ش رفتم و همسفر شدم با عیار، شخصیت اصلی داستان. تا جایی‌که با عیار، بدون هدف توی شهر می‌چرخیدم و درگیر روزمره‌گی‌هاش بودم و لابه‌لای دغدغه‌هاش و همراه با رفیق فرش‌فروشش، جنبه‌های مختلف زندگی‌ش رو می‌دیدیم داستان رو دوست داشتم ولی از اون‌جایی که عیار به‌دنبال مارال راهی دَشت‌ودَمن شد و داستان قاطی شد با فرهنگ و زبانِ استان‌های آذربایجان دیگه نه عیار رو دوست داشتم و نه داستان رو.

بهرحال برای ما، عیار موجود چندان شناخته‌شده‌ای نیست. آدمی نیست که چنین موجودی رو دور و برمون زیاد دیده باشیم. باید باهاش خیلی رفیق بشی تا بتونی سوراخ سنبه‌های ذهنی‌ش رو بشناسی. پس احتمالش زیاده که کتاب رو تا آخر بخونی و هنوز با عیار بیگانه باشی!     

قارا چوپان / مرتضی کربلای‌لو / نشر افراز / 285 صفحه / 6800 تومان

Conviction فیلم خوبی بود. فیلمی که باعث شد دوباره من با فیلم دیدن رفیق بشم. مردی به جرم قتلِ عمد به زندان محکوم میشه. خواهرش که از بی‌گناهی برادرش مطمئنه به‌دنبال راهکارهایی می‌گرده تا برادرش رو از زندان آزاد کنه ولی هر بار به دربسته می‌خوره تا اینکه تصمیم می‌گیره خودش...

توی زندگی، همه‌ی ماها باید یه کسی مثل بتی (خواهر) وجود و حضور داشته باشیم که تا این درجه بهمون اعتقاد و ایمان داشته باشه. در حالی‌که همه‌ی شواهد و قراین به ضرر برادرش هست، ولی هیجده سال تلاش می‌کنه تا بتونه ثابت کنه که برادرش بی‍گناهه در حالی‌که همه‌ی ماها این روزها یه طناب دار دست‌مون گرفتیم. گره‌اش رو هم از قبل محکم کردیم و منتظریم تا اولین دوست و آشنایی که می‌بینیم بندازیم دور گردنش و... خلاص!   

اتاق

اتاق / اما داناهیو / محمد جوادیما آدم‌های دنیای امروزی، اونقدر جون‌سخت و پوست‌کلفت شدیم که حالا دیگه کمتر فیلم و کار نمایشی‌ می‌تونه رومون اثر بذاره. کتابی می‌خونیم، فیلم و تئاتری می‌بینیم و خیلی زود فراموش می‌کنیم همه‌ی اتفاقات و اسم و رَسم‌های داستان‌ رو.

دغدغه‌ و مشکلاتِ زندگی امروز جوامع صنعتی باعث شده که همه‌مون درگیر کاروبار خودمون باشیم و دیگه دل‌مون برای هیچ هولدن کالفیلد ناتور دشت و مجید کله‌خربزه‌ای سوته‌دلان‌ی تنگ نشه و اگر توی هیاهوی دنیای امروزی پیدا کردیم شخصیتِ داستانی که تونستیم باهاش ارتباط برقرار و رفاقت کنیم باید دو دستی به این کیمیای گم‌شده بچسبیم که اونقدر کِشش و جذابیت داشته که تونسته ما رو از کسب مال حلال! کار، بیماری، آب‌و‌هوای مُزخرف این روزهای تهران و... جدا کنه.

جَک، پسر پنج ساله‌ای که با مادرش چند سالی توی اتاقی 11.5 متری زندگی می‌کنه شخصیت دوست‌داشتنی این روزهای من شده و بدون شک «اتاق» یکی از داستان‌های خیلی خوب و موندگاری که تا حالا موفق به خوندنش شدم. هرچند خانم «اِما داناهیو» ایرلندی تابه‌حال در ایران شناخته شده نبوده ولی حدس می‌زنم با کتاب «اتاق» که در سال 2010 نوشت و توسط دوست عزیزم، «محمد جوادی» ترجمه و توی همین چند روز اخیر هم توسط نشر افراز راهی بازار شد، خیلی زود جاش رو توی دلِ دوستداران کتاب باز کنه.

مادر جک بعد از اینکه توسط شخصی دزیده میشه مجبور میشه که چند سالی توی اتاقی محبوس بشه و همون‌جا زندگی کنه. جک توی این اتاق به‌دنیا میاد و بزرگ میشه و شما تمام داستان و ماجراها رو از زبونِ جکِ پنج ساله‌ای می‌خونی که دنیا رو فقط محدود به همون اتاق و تلویزیونی می‌دونه که انگاری هر کانالش سیاره‌ای است مجزا.

اما داناهیو / نویسنده کتاب اتاقاز اون‌جایی که نوشتنِ بیشتر از «اتاق» باعث میشه که ماجراها لو بره ترجیح میدم به همین چند خط کفایت کنم تا خودتون داستان رو بخونید و لذت ببرید از این کتابی که این روزها درو کرده خیلی از جوایز ادبی دنیا رو.

داستانی که نویسنده با مهارت تونسته از زبونِ پسر بچه‌‌ای که تمام دنیای ملموس و شناخته‌شده‌اش اتاقی کمتر از 12 متره، بنویسه و مترجم کتاب هم برای اینکه متعهد به اصل اثر باشه و بتونه با تصویر ذهنی بچه‌ها و لحن و واژه‌هاشون آشنا بشه و مطالب رو به همون شیوایی نسخه‌ی اصلی به فارسی برگردونه، با متخصصان روانشناسی کودک مشورت کنه و حتی چند صباحی رو با بچه‌های ۴-۵ ساله سَر کنه.  

اتاق / اِما داناهیو / ترجمه‌ی محمد جوادی / نشر افراز / 412 صفحه / 9800 تومان

آخه آدم مادرش رو می‌کشه، پسر!

در حالی‌که فضاهای داستانی این روزها محدود شده به شهر و کافه و لوکیشن‌های شیک و مُدرن و آشنا، این‌که نویسنده‎‌ایی شخصیت‌های داستانش را رها کنه توی دلِ کویر و بیابون‌های لم‌یزرع، کار ارزشمندیه. قطعاً برای نوشتن چنین داستانی نویسنده باید آشنا باشه به این‌جور فضاها و فرهنگِ آدم‌هاش و در ضمن دل و جرئتش رو هم داشته باشه چون‍که خواننده‌ی تنبل امروزی سخت با اون فضاهای خشن ارتباط برقرار می‌کنه که به‌نظرم علی چنگیزی، نویسنده‌ی رمان پنجاه درجه بالای صفر، تونسته از پس این مهم بربیاد.

پنجاه درجه بالای صفر / علی چنگیزیپنجاه درجه بالای صفر، داستان چند تا آدم باربط و بی‌ربطه که از دید من نقطه‌ی تماس داستان‌ها و آدم‌ها، خیلی چفت و محکم نیست که بتونه اونها رو به‌خوبی بهم گره بزنه. شاید اگه نقاط مشترک بین سعید فراری و علی ستوده و دارو‌دسته‌اش بیشتر بود، داستان دلچسب‌تر می‌شد. شاید اگه فصل اول نبود داستان از وسط‌ش لو نمی‌رفت و تو نمی‌دونستی که سرباز فراری توسط کی و کجا کشته میشه. شاید اگه ادبیاتِ خیلی نزدیک آدم‌ها بهم نبود تو راحت‌تر با شخصیت‌ها رفیق می‌شدی. برای من علی ستوده ساخته شده بود و بیشتر از همه دوست داشتم شخصیتِ آدمی رو که سَروکله‌اش آخر داستان پیدا شد و اتفاقاً از همه هم کمرنگ‌تر بود و ول کرد زندگی رو به امون خدا و راهی شد با بقیه.

داستان هیچ زن محوری نداره و نمی‌دونم باید این رو حُسن دونست یا نقطه‌ی ضعف. البته داستانی که توی دلِ کویر و لای شن و تفنگ و بکش‌بکش چلو میره شاید هم نیازی به زن نداشته باشه! هر چند داستان گیراست ولی اتفاقاتی که در طول داستان می‌افته خیلی عقلایی نیست. این‌ها رو می‌نویسیم به پای خود نویسنده که حتماً دوست داشته دزدها، ناشتا و سَر صبح بانک بزنند که قاعدتاً هیچ پولی اون موقع صبح توی بانک نیست و یا این‌که علی ستوده، مادرش رو بکشه برای این‌که چند روزی از زندان آزاد بشه! و بتونه دوستش رو آزاد کنه و خب این دوست و نقاش آنچنان هم تاثیری نذاشته روی ستوده که بخواد دست به چنین کاری بزنه. آخه آدم مادرش رو می‌کشه، پسر!

و اما وقتی پای سیدرضا شکرالهی به‌عنوان ویراستار پای کتابی است قطعاً مُهری است معتبر بر این‌که کتاب خوب ویرایش شده ولی نمی‌دونم چرا سید بارها و بارها و در تمام طول کتاب تکلیف من خواننده رو با: چشم‌هایش، موهایش، دست‌هایش و... روشن نکرده که نمونه‌های زیادی توی کتاب هست که جایی چشم‌هایش نوشته شده و جای دیگه چشم‌هاش.  

کتــاب درمانی

توی این چند روز تعطیلی خودم رو بسته بودم به کتاب. نه دیگه رفیق هنر دوستی باقی مونده که باهاش سینما و تئاتری برم و نه من اهل فتح قله و رشته کوه‌های کوتاه و بلندام. دوستان‌ بنده یا هیچ‌کدوم ورزش نمی‌کنن و یا اگر می‌کنن تا دست‌شون رو به نوک دماوند و اون کاکُل سفیدش نزنن ول‌کن معامله نیستن! خلاصه که «کتاب درمانی» هم یه وقت‌هایی خوب جواب میده. سه روز تعطیل بود و جماعت دو دور ایران رو گشتن و اونوقت من تخم گذاشته بودم خونه و چهار تا کتاب خوندم.

فرشتگان پشت صحنه / بی‌تا ملکوتی«فرشتگان پشت صحنه» مجموعه‌ی از چند داستان کوتاهه که من دوست داشتم یه سری از این داستان‌ها بلندتر و مفصل‌تر از همین دو سه صفحه‌ی فعلی بود.

«بی‌تا ملکوتی» که با تاریخ و اسم شهر و مکانی که زیر داستان‌هاش نوشته، مشخص کرده که توی موقعیت و شرایطِ زندگی خارج از ایران بوده، تصویرسازی خیلی خوبی از موقعیت‌های مختلف داستان داره. نمایی از یک شهر و فرهنگ غربی، یک آدم مهاجر سرگشته، یک پیرمرد منتظر و ... ولی گویا نویسنده به عمد یا شاید هم سهواً خساست می‌کنه در دادن اطلاعات. تو دوست داری از شخصیت‌ها و اتفاقات داستان بیشتر بدونی و خب همه چی خیلی زود تموم میشه. هرچند به نظرم لذتی که در خوندن داستانِ بلند هست در هیچ مجموعه داستان کوتاهی نیست ولی فرشتگان پشت صحنه، چند داستان خوب داره.

فرشتگان پشت صحنه / بی‌تا ملکوتی / نشر افکار / 64 صفحه / 2500 تومان

 

«کفش‌های شیطان را نپوش» مجموعه‌ی سه داستان نسبتاً بلنده که اگه نویسنده همتی کرده بود و یه یاعلی گفته بود اونوقت می‌شد براحتی بهش داستان بلند گفت! برای من کوتاهی یا بلندی داستان‌هاش خیلی مهم نبود بلکه چیزی که اهمیت داشت این بود که هیچ‌کدوم از این سه داستان که توی سه فضای مختلف شهر، جنگ و روستا می‌گذره رو دوست نداشتم.

به نظرم اگه کتاب به چاپ سوم رسیده فقط به‌خاطر اسم نویسنده است که برای کفش‌های شیطان را نپوش / احمد غلامیاهالی و دوستداران مطالعه نامی آشناست. از دیدِ من، «احمد غلامی» روزنامه‌نگاری که تجربه‌ی زندانی سیاسی شدن در همین اواخر رو هم داشته، مجموعه‌ی خوبی برای خوندن نداشت.

برای مثال در داستان «آخرین بار کی پدرت رو دیدی؟» روزنامه‌نگاری متوجه مریضی پدرش می‌شه. سوار قطار میشه و به طرف سودانکوه میره. یک سوم ابتدایی داستان داخل کوپه‌ی قطار می‌گذره و ما با مسافرهای داخل قطار آشنا می‌شیم. دیالوگ‌هایی بین روزنامه‌نگار و دیگران ردوبدل می‌شه. روزنامه‌نگار به روستا می‌رسه. از قطار پیاده می‌شه و سراغ پدرش رو می‌گیره و .... داستان ادامه پیدا می‌کنه. در همون ابتدای داستان به‌قدری با مسافرها آشنا شدیم که حالا حس می‌کنیم رد پایی از هر کدوم (و یا حداقل اون آقای ریشو) باید توی ده و اتفاقات بعدی وجود داشته باشه. هیچ اثر و نشونی از مسافرها نیست. داستان کاملاً دو پاره است. بیاییم و یک سوم داستان و اتفاقات داخل قطار را از داستان اصلی جدا کنیم. قصه از جایی شروع بشه که مرد روزنامه‌نگار وارد روستا شده و سراغ وکیل را می‌گیره؛ آیا لطمه‌ای به داستان می‌خوره؟ آیا نویسنده در این یک سوم ابتدایی به شما اطلاعاتی داده که بدون دونستن‌ش متوجه مابقی داستان نشید؟

بهرحال کفش‌های شیطان را نپوش به چاپ سوم رسیده. «چشمه» هم اونرا چاپ کرده و آقای غلامی، نویسنده‌ی کتاب هستش. دوست دارید بخوانید. شاید شما خوش‌تون اومد.

کمی فرهنگی شویم!

مجله‌ی «تجربه» به دلم نشسته!در این روزهای گرم و غیر فرهنگی، ماهنامه‌ی «تجربه» بعد از چاپ سومین شماره‎اش تونسته جایی تو دلم باز کنه و رفته توی سبد خریدهای فرهنگی‌م. مجله‌ی قطوری که به‌نظرم می‌تونه خیلی بیشتر از اینکه کَت‌و‌کُلفت باشه و ضخامتش رو به رُخ خواننده‌ها بکشه، پُرمحتواتر از اینی که هست باشه، اما خب با تمام کم‌و‌کاستی اونقدر مطلب واسه خوندن داره که یک‌ماه آدم رو مشغول نگه داره.    

علی مسعودی‌نیا در آخرین شماره‌ی تجربه نوشته: «رضا براهنی» در یکی از مقالات کتاب «طلا در مس» در مورد شاعری چنین می‌نویسد: شعر [او] مثل پشمک است که از دور  حجم دارد ولی دو مترش را به راحتی می‌توان در دهان جا داد، چرا که اگر فشارش بدهی حتی به اندازه‌ی یک لقمه‌ی کوچک نان سنگگ هم حجم ندارد.

مسعودی‌نیا این چند خط را درباره ادبیات و به‌خصوص شعر امروز فارسی نوشته و من می‌خوام استناد کنم به همین جمله‌ی براهنی و بگم، در مورد بعضی کتاب‌ها و انتشاراتی‌ها اونقدر تبلیغ شده که تو خودت رو آماده خوندن (حداقل) یه کتاب خوب می‌کنی ولی توی هفته‌ی گذشته دو تا از کتاب‌های .... (ولش کنم اسم ناشر رو نمی‌برم!) رو نتونستم بیشتر از 50 صفحه‎ش رو بخونم. کم هم حرف زده نشده درباره‌ی این کتاب‌ها و نویسنده‌هاش که انگاری همینگوی دیگری در سرزمین پارس دیده به جهان گشوده. من گذاشتم به پای این‌که خوب بوده و من متوجه داستان نشدم. انشالله که گربه است! ولی امیدوارم که شما بواسطه‌ی تبلیغ و یا از سر حادثه، سراغ این کتاب‌های «اصلاً نشه خوند» نرید.

جانستان کابلستان / رضا امیرخانیخوندن آخرین کار رضا امیرخانی (روایت سفر به افغانستان) این حُسن رو برام داشت که دیگه شک نکنم باید سفری به افغانستان داشته باشم. در حالی‌که برای سفر به ترکیه و دیدن استانبول، دربه‌در دنبال همسفر پا می‌گردم، شک ندارم که هرات و کابل و سمرقند رو باید تنهایی برم. استانبول که نیمچه اروپایی است و پکیج‌های «آی ننـه» به‌وفور در آن یافت می‌شود هنوز یاری برای همراه شدن پیدا نشده دیگه وای به‌حال افغانستان که بنا به نوشته‌ی امیرخانی باید جونت رو بذاری کف دستت و سفر کنی.

به انواع و اقسام مختلف، به زبانِ تارومار شده‌ی فارسی ترک‌مون زده شده و من نمی‌دونم اصرار امیرخانی رو برای یه جور دیگه نوشتن و «جدا نویسی» اون‌هم تا این حد بد و وحشتناک که گاهی مجبور باشی روی کلمات مکث کنی و چند بار بخونیش تا متوجه بشی که مثلاً «دانشجو» است که نویسنده حال کرده و همین‌جوری نوشته دانش جو! بغیر از هر ناشر، گویا باید به رسم‌الخط سلیقه‌ای هر نویسنده هم عادت کنیم.

جانستان کابلستان / رضا امیرخانی / نشر افق / 6500 تومان

عقرب‌ها را زنده بگیر / قباد آذرآیین«عقرب‌ها را زنده بگیر» کتاب خوب دیگه‌ای بود که این چند روزه خوندم. نشر افراز که گویا فعلاً مجوزش هم از طرف وزارت ارشاد زیر سوال رفته کتاب قباد آذرآیین رو چاپ کرده. داستان پسر بچه‌ی جنوبی که سخت بشه این داستان‌های کوتاه رو در غالب رمان دید. به‌نظرم رمان نیست و خب اصراری هم برای اثبات این موضوع نیست ولی داستان‌ها بقدری به هم چسبیده است که بعد از خوندن کتاب با تمام بچه‌های محل و سگ و گربه‌ها و شوفر و قصاب و ... رفیق خواهی شد. «عقرب‌ها را زنده بگیر» را دوست داشتم.

عقرب‌ها را زنده بگیر / قباد آذر‌آیین / نشر افراز / 154 صفحه / 3800 تومان   

تفاوت از زمین تا آسمان است!

خر / اُلاغ   

این دو کلمه مترادف نیستند. خر، حیوانِ معروف، واژه‌ی فارسی است، ولی الاغ در ترکی به معنای «چاپار» است و در متون قدیم فارسی نیز به همین معنی به‌کار رفته است:

                              مثالِ اسب الاغ‌اند مردم سفری

                              نه چشم بسته و سرگشته همچو گاو عصار     ( سعدی، مواعظ)

امروزه در فارسی، هم در نوشتار و هم در گفتار، الاغ را به‌معنای «خر» به‌کار می‌برند، ولی در نثر فصیح بهتر است که از استعمال آن به این معنی پرهیز شود.

 غلط ننویسم / ابوالحسن نجفی / مرکز نشر دانشگاهی / چاپ پانزدهم 138۹

روزهای داغ تابستون و کتاب و البته کمی هم تئاتر!

آمریکا / کافکا:: «آمریکا» غیر کافکایی‌ترین رمان کافکاست! رمانی پُر دردسر و با دو سه تا اسم مختلف. کافکا از این کتاب به «مفقودالاثر» یاد کرده. فصل اول رمان به اسم «آتش‌انداز» به‌صورت مستقل چاپ میشه ولی بعدِ یه مدت بخش‌هایی از رمان توی آتش‌سوزی از بین میره و ...

کافکا، نویسنده‌ی متولد پراگ که هیچ‌وقت به آمریکا سفر نکرد، صد سال پیش جامعه‌ی آمریکا رو همون‌جوری ساخت که امروز هست. جامعه‌ی که آدم‌ها با خیال «بهشت گمشده» بهش مهاجرت می‌کنند و وقتی درگیر زندگی و روابط اجتماعی و سختی و مشکلاتش می‌شوند می‌بینند که در عین خوب بودن ولی خیلی متفاوت بوده با اون چیزی که توی ذهن‌شون بوده.

کشور آمریکا حتی یک قرن پیش دورنمای بسیار زیبایی داشته که کافکا با ورود کشتی مهاجران اروپایی به نیویورک و دیدن مجسمه‌ی آزادی اون رو به‌ زیبایی تصویر کرده.

از وقتی که یه کمی درگیر مسایل مربوط به «ویرایش و ویراستاری» شدم چشمم فقط دنبال جای درست ویرگول و نقطه و چسبیدن «ها» به فلان و بیسار شده! طرف توی سن و سال ما دو تا بی‌ام‌دبلیو و پنت‌هاس تو فرشته داره و اونوقت من دلم به این خوشه که بدونم آنها رو باید «آن‌ها» نوشت!

دو سه خطِ بالا رو گفتم تا به این نکته برسم که به‌نظرم یکی از کم ایرادترین کتاب‌هایی که امروز از لحاظ ویرایش توی بازار هست مربوطه میشه به «نشر ماهی». بدون شک اگه نکات ویرایشی رو ندونی و یا بهش حساس نباشی از خوندن کتاب و پیگیری داستان لذت می‌بری ولی میشه کتابی رو هم خوند و از ترجمه‌ و ویرایش خوب و درست‌نویسی و علامت‌گذاری‌های صحیحش، حالی کرد مبسوط و خوشبختانه نشر ماهی اینکار رو انجام میده.  

 آمریکا / فرانتس کافکا / ترجمه‌ی علی‌اصغر حدادی / نشر ماهی / 300 صفحه / 6500 تومان

:: این روزها توی تالار سایه تئاتر شهر می‌تونید «ماه‌زدگان» رو ببنید. دروغ چرا، کار رو دوست داشتم و نداشتم! اجرای هر سه هنرپیشه خوب و بالا پایین کردن‌هاشون به‌جا بود و من مشکل داشتم با خودِ داستان که خب حتی قبل از دیدن هم می‌تونستم حدس بزنم که نمی‌تونم با این نوع داستان‌ها ارتباط برقرار کنم.

ماه زده‌‌‌‌‌‌‌گانآهنگسازی وارد شهری متروک میشه. توی مهمان‌خانه‌یی اطاقی می‌گیره و هم‌اطاق میشه با دو نفر دیگه و ....

خب همین‌جوری بخوام از خودم یه چیزهایی بگم که یعنی من هم فهمیدم داستان چی بوده! باید بنویسم که «ماه‌زدگان» شاید داستانِ تنهایی و سرگشتگی انسانِ مدرن امروز باشه. موضوعی که خب مادرش هم نموده شده از بَس به شکل و شمایل مختلفِ هنری در قالب داستان، سینما، پانتومیم، تئاتر، شعر، نقاشی، آبرنگ بهش پرداخته شده و هیچ تاثیری هم نذاشته روی این انسانِ مادر مُرده‌ی تنهای معاصر که پنداری تنهایش تمومی نداره که هیچ، هر روز شکافی عمیق‌تر میوفته بین خودش و خونواده و خواهر و برادر و دوست و رفیق و باید تاوان همون سیب خورده شده‌ی معروف رو پَس بده تا روز ابد.

من که علاقه‌ی به تلویزیون و برنامه‌هاش ندارم ولی اگه دوست دارید شخصیتِ دکتر نیما افشار سریال «ساختمان پزشکان» رو که شب‌ها از شبکه‌ی 3 پخش میشه و گویا مخاطبانی رو هم تونسته جذب کنه، می‌تونید این‌بار تئاتری از ایشون رو توی مجموعه‌ی تئاتر شهر و به کارگردانی برادرش، بهرام تشکر ببنید.

دوست بازیافته /:: شاید بارها و بارها توی کتابفروشی از کنار «دوست بازیافته» رد شده باشی و اندازه و حجم کم کتاب چنان بوده که رغبت چندانی برات ایجاد نکرده که اون رو برداری و ورق بزنی. ولی اگه تابه‌حال این کتاب رو نخوندی، خوشحال باش که حالا می‌تونی از خوندنِ یه داستان خیلی خوب (که به‌سختی بهش میشه گفت رمان و یا داستان بلند) با پایانی بس شوکه کننده لذت ببری. 

 هانس عزیزم، این وضع را خدا مُقدر کرده و شرایطی خلاف خواستِ من به وجود آورده و تو باید مرا همین‌طور که هستم بپذیری. سعی من این بود همه‌ی این چیزها را از تو مخفی نگه دارم، اما باید می‌دانستم که نمی‌توانم برای مدتِ زیادی تو را فریب بدهم و باید شهامت این را می‌داشتم که پیش از این‌ها مسئله را با تو در میان بگذارم. اما آدم ترسویی هستم. تحمل این را نداشتم که تو را برنجانم. با این‌حال، همه‌ی تقصیر به گردن من نیست؛ تو درباره‌ی دوستی چنان آرمان باشکوهی داری که انطباق با آن برای هر کسی که باشد بسیار مشکل است. هانس عزیز من! تو از این آدم‌های خاکی بیش از اندازه توقع داری. سعی کن حرف مرا بفهمی و مرا ببخشی تا بتوانیم باز با هم دوست باشیم.

دوست بازیافته / فرد اولمن / ترجمه‌ی مهدی سحابی / نشر ماهی / 112 صفحه / 2000 تومان

کتاب و دیگر هیچ!

 اینجور نبوده که من فقط نمایشگاه برم و مثل خیلی‌ها حمالِ کتاب بوده باشم بلکه برای اثباتِ این‌که آدم‌حسابی‌تر از این حرف‌هام باید بگم تا الان که هنوز یکماه از پایان نمایشگاه نگذشته، نیمی از کتابها رو خوندم و متاسفانه چیز دندون‌گیری هم توشون نبوده.

میراث استرمیراث اِستر رمان خوب و خوشخوانی است. راوی زنی است که بعد از بیست سال قراره مردی رو ببینه که روزی عشقش بوده. لائوس بعد از سالها به خونه‌ی برمی‌گرده که 20 سال قبل تونسته همه‌ی اهالی منزل رو با چرب‌زبونی سحر و جادو کنه. عاشق دختر خونواده بوده ولی با اون یکی دختر ازدواج می‌کنه! و حالا بعد از  این همه سال دوباره برگشته تا بتونه انگشتر و خونه و  ...

شاندور مارای نویسنده‌ی مجاری با مهارت نشون داده که یه مرد چقدر می‌تونه مَنفور و عوضی و بدذات باشه و شاید بَد نباشه شما خانم‌های ایرانی این کتاب رو بخونید تا ببنید این مردان مفلوکِ ایرانی که همه‌تون هم همیشه بهشون شک دارید، در مقایل لائوس چه موجودات نازنین و صادق و درستکاری هستند!

میراث استر / شاندور مارای / ترجمه‌ی فریبا صالحی / نشر مرکز / 140 صفحه / 3300 تومن

درختم دلشوره دارددرختم دلشوره دارد داستانِ تنهایی آدم‌هاست. داستان زنی امروزی مثل خیلی از همین زنهایی که هر روز توی ایستگاه اتوبوس، دانشگاه و یا محل کار می‌بینیم. اصلاً چرا راه دور بریم؟! شاید قصه‌ی خواهر و مادر من و تو باشه. یعنی مال من که نه، بلکه خواهر مادر تو باشه! کسی که همسری داره، بچه‌ی داره، خونه و زندگی داره ولی درد داره، رازی داره نگفتنی.

درختم دلشوره دارد داستان ساده‌ داره. رمانی است روون که وقتی شروع به خوندن می‌کنی به‌راحتی تا آخرش بدون هیچ فراز و نشیب و سختی می‌خونی و خب شاید شش ماهه دیگه فقط اسم کتاب توی ذهنت باشه و هیچ چیزی از داستان و شخصیت‌هاش یادت نیاد.

درختم دلشوره دارد / فریده خرمی / انتشارات هیلا / 128 صفحه / 2500 تومن

ارمیا / رضا امیرخانیرضا امیرخانی هم مثل تمام نویسنده‌ها موافق و مخالفانی داره. من قلم امیرخانی رو دوست دارم و هربار هم که از کتاب‌هاش نوشتم یه سری از دوستانی یه کمی بدوبیراه بهم گفتند که من اونها رو واگذار کردم به پل صراط و خدایی که اون بالا نشسته! و اینبار سراغ ارمیا رفتم. کتابی که سال‌ها پیش امیرخانی نوشت و جزء کارهای اولیه‌‌ی این نویسنده است. خب شاید وقتی سن و سال نویسنده رو موقع نوشتن حدس بزنیم دیگه توقع زیادی از ارمیا نداشته باشیم.

ارمیا رو دوست نداشتم. کتابی که دو شقه شده. دو تکه‌ی کاملاً از هم جدا. قسمت اول که روزهای پایانی جنگ و برگشتِ ارمیا به شهر رو نشون میده برام قابل قبول بود و قسمت دوم بد بود و آخرهای داستان هم که به‌شدت شعاری.

ارمیا بی‌وتن رو خیلی بیشتر دوست داشتم. ارمیایی که سال‌ها از تموم شدن جنگ گذشته و حالا پخته شده و شهر و آدم‌ها و قواعد اجتماعی رو شناخته و حتی پا میذاره به ینگه دنیا ولی شخصیتِ ارمیای دانشجوی جبهه‌برو رو توی کتابی با همین اسم، دوست نداشتم.

ارمیا / رضا امیرخانی / انتشارات سوره مهر / 224 صفحه / 3300 تومن

عادت ندارم کتاب‌های خیلی بد و افتضاحی رو که می‌خونم ازشون چیزی بنویسم ولی ننوشتن از بعضی کتابها خیانت است به فرهنگ و هنر این مرز و بوم!

بلقیس سلیمانی اینبار با پسری که مرا دوست داشت شاهکاری خلق کرده است در ادبیاتِ نه فقط ایران بلکه دنیا. شاید نوبل ادبی امسالِ دنیا مختص این کتاب و این نویسنده شود!

پسری که مرا دوست داشت / بلقیس سلیمانی / انتشارات ققنوس / ۱۰۴ صفحه / ۲۰۰۰ تومن

عصر جمعه با کتاب!

توی دهه‌ی بیست زندگی، عصرهای جمعه فقط دراز و طولانی است. وارد دهه‌ی سی که میشی درازای عصرهای جمعه به قوت خودش باقی است ولی گویا اینبار زمان به‌غیر از درازی، کـُلفت هم میشه! و من ماتم گرفتم اگه قرار باشه وارد هر دهه‌ی جدیدی از زندگی میشیم یکی از این صفات برجسته و دردآور اضافه بشه به عصرهای کسل‌کننده‌ی جمعه، ما چه خاکی به سر بریزیم وقتی به سن شصت و هفتاد می‌رسیم؟!

فردا، شنبه روز آخر نمایشگاه است. قدیم‌ترها که دل و دماغی بود، خیمه می‌زدم جلوی در نمایشگاه ولی امسال فقط دوبار رفتم. توی دومین روز، کتابهای زیر رو خریدم. 

1_ گفتمان و ترجمه / علی صلح‌جو / نشر مرکز /2600 تومن

2_ آمریکا / فرانتس کافکا / مترجم علی اصغر حداد / نشر ماهی / 6500 تومن

3_ در ستایش بی‌سوادی / هانس ماگنوس انسنس برگر / مترجم محمود حدادی / 3500 تومن

4_ حفره‌ها / گروس عبدالملکیان / نشر چشمه / 2400 تومن

5_ پسری که مرا دوست داشت / بلقیس سلیمانی / ققنوس / 2000 تومن

6_ درختم دلشوره دارد /فریده خرمی / انتشارات هیلا / 2500 تومن

یک شیوه برای رمان نویسی / سناپورکتاب خوبی که توی این چند روزه خوندم آخرین کتاب حسین سناپور بوده. یک شیوه برای رمان‌نویسی، کتاب داستان نیست بلکه همون‌جوری که از اسمش پیداست و نویسنده توی مقدمه‌ی کتاب بهش اشاره کرده حاصل خونده‌ها، شنیده‌ها و تجربیات مستقیم رمان‌نویسی ایشون بوده. کتابی که جای خالیش واقعاً حس میشد.

به نظرم این کتاب نه فقط برای کسانی‌که دوست دارند داستان بلند بنویسند خیلی خوب و مناسبه بلکه می‌تونه کمک کنه به کسانی‌که به خوندن رمان علاقمندند. توی این کتاب شما می‌خونید چه جوری باید رمان رو شروع کنید. برای شخصیت‌هاتون پرونده بسازید. فصل‌بندی کنید. شخصیت‌ها رو از کدوم منظرگاه ببنید و تمام آنچه که برای نوشتن رمان نیاز دارید.

بهرحال با توجه به لجبازیهای بچه‌گانه‌یی که توی این چند ساله با کتابهای سناپور شده بهتره هر چی زودتر این کتاب رو تهیه کنید، چون شک نکنید که این کتاب آموزشی هم به زودی جمع و جور خواهد شد!  

مرتبط: نمایشگاه کتاب، جابی برای انگشت کردن!

پی‌نوشت:

خب در آخرین روز نمایشگاه هم این شانس رو داشتم که دوباره سری بزنم و چند جلد کتاب رو از نشر ماهی بخرم.

1_ گفتگو در کاتدرال / ماریو بارگاس یوسا / ترجمه‌ی عبدالله کوثری / 15000 تومن

2_ مکتب دیکتاتورها / اینیاتسیوسیلونه / ترجمه‌ی مهدی سحابی / 2900 تومن

3_ دوست بازیافته / فرد اولمن / ترجمه‌ی مهدی سحابی / 2000 تومن

4_ عکاسی / استیو ادواردز / مهران مهاجر / 4500 تومن

نمایشگاه کتاب، جایی برای انگشت کردن!

تازه از نمایشگاه کتاب رسیدم. داغ داغم! با داشتن تجربه‌ی حضور چند ساله در نمایشگاه، می‌دونستم اشتباه است اگه بخوام عصری به نمایشگاه برم. ساعت 10 صبح که وارد شبستان اصلی شدم بعد از سه ساعت تونستم تقریباً همه غرفه‌هایی رو که می‌خوام ببینم و خریدم رو انجام بدم. خب راستش به نظرم نمایشگاه هنوز همون مشکلات اساسی هر ساله رو داره. پنداری ساخت‌و‌ساز و بافتِ شهر تهران به‌گونه‌ای است که اصلاً جایی برای برپایی اینجور کارها نمیذاره. حالا فرقی هم نداره نمایشگاه توی مصلّا باشه یه جاده قم و پارک چیتگر. نبودن پارکینگ مناسب، تهویه‌ی نامناسب سالن‌، سیستم بد سرویس بهداشتی و ... همیشه چسبیده بیخ ریش نمایشگاه‌هایی که توی این شهر و کشور برگزار میشه.

لب بر تیغ / حسین سناپور / رمان به نظرم اگر واقعاً قصد خرید کتاب دارید سعی کنید توی ساعت اولیه (10 صبح) نمایشگاه باشید و تا ظهر خریدتون رو انجام بدید. همین‌که صلاه ظهر رو بگن، هم جمعیت زیاد میشه و هم نَفس کشیدن سخت و طاقت‌فرسا. لیستی داشتم و تقریباً کمتر پیش اومد که اسم غرفه و کتابی نظرم رو به‌خودش جلب کنه. بنابراین همونجور که تمام سالن اصلی رو گشتم ولی فقط همون کتابهایی رو خریدم که دنبال‌شون بودم.

چند تایی از کتابهایی رو که لازم داشتم هنوز از طرف ناشران آماده نشده بود و این باعث میشه که احتمالاً دوباره سَری به نمایشگاه بزنم. فکر می‌کنم امسال نسبت به سالهای قبل، خرید کمتری انجام دادم و این برمی‌گرده به این که، اولاً من تقریباً هر ماه کتاب می‌خرم و مشتری صرف نمایشگاه نیستم و دوم اینکه متاسفانه تعداد کتابهای خوبی که چاپ میشه روز به روز کمتر میشه.

به‌غیر از کتاب‌هایی که برای دوستان بعنوان هدیه خریدم، رَه توشه امروزم این کتابها بوده:

1_ ارمیا / رضا امیرخانی / انتشارات سوره مهر / 3300 تومن

2_ کتابِ نیست / علیرضا روشن / نشر آموت / 2500 تومن

3_ میراث اِستر / شاندور مارای / ترجمه‌ی فریبا صالحی / نشر مرکز / 3300 تومن

4_ حماقت خانه‌ی آلمایر / جوزف کنراد / ترجمه‌ی افشار / نشر مرکز / 3200 تومن

5_ لب بر تیغ / حسین سناپور / نشر چشمه / 4000 تومن

6_ یک شیوه برای رمان‌نویسی / حسین سناپور / نشر چشمه / 4000 تومن

7_ کفش‌های شیطان را نپوش / احمد غلامی / نشر چشمه / 2600 تومن

8_ فرشتگان پشت صحنه / بیتا ملکوتی / نشر افکار / 2500 تومن

 

کتاب نیست / علیرضا روشن / مجموعه شعرقاعدتاً گذاشتن این همه وقت و انرژی و مکافات و بدبختی، هیچ توجیه اقتصادی برای خرید از نمایشگاه کتاب نداره ولی خب غنیمتی است همین حضور چند روزه کتاب وسط شهر تهران.

در حالیکه ما آدمها، پیر شده ولی هنوز رشد نکرده و بالغ نشدیم و هنوز هم توی شلوغی نمایشگاه، فرصت کنیم خودمون و چیزمون رو به دختر بچه‌های دبیرستانی می‌مالونیم و دو بند انگشت رو فرو می‌کنیم در باسن خانم جلویی، شاید نمایشگاه و خوندن چند تا کتاب باعث بشه کمی به کمالات مون اضافه بشه و برای مالوندن و انگشت کردن، حداقل یه محیط غیرفرهنگی رو انتخاب کنیم.

بهرحال شاید بد نباشه شما عزیزانِ کتاب‌دوست هم، لیستی از کتابهای مورد علاقه‌تون رو بنویسید، تا توی این چند روز که تَب کتاب، تهران رو گرفته بتونیم از کتابهای پیشنهادی همدیگه استفاده کنیم.   

زخم‌ها

روباه سفیدی که عاشق موسیقی بود / سارا محمدی اردهالیهمه‌ی ما زخم‌هایی داریم

روی بازو یا ساق پا

زخم‌هایی قدیمی

که داستان دارند

که می‌شود با آن‌ها

ما را شناسایی کرد

زخم‌هایی بر پیشانی

یا بر قلب‌هایمان

سارا محمدی اردهالی / روباه سفیدی که عاشق موسیقی بود 

شاید تخم گذاشتم!

پنج‌شنبه چهارمین روز فروردین سال 90 است! تنهایم. هر چند ساعت یکبار مامان زنگ می‌زند و خبرش را از گوشه کنار این شهر و منزلِ قوم و خویشی می‌دهد. هر بار هم اصرار اصرار که تو هم پاشو بیا و وقتی می‌بیند مونولوگ‌های این سنگِ خارا و نفوذناپذیر و البته باسن گشاد را! موقع خداحافظی، بدون شک این جمله را برای بار صدم تکرار می‌کند: تو هم که تُخم گذاشتی خونه، خب پاشو برو بیرون یه هوایی بخور!

اصغر فرهادیبرای دومین بار جدایی نادر از سیمین رو دیدم. اینبار سینما فرهنگ. باز هم سالن پُر بود. هنوز هم معتقدم که فیلم فرهادی عالی است و البته، شاید کمی طولانی. ایکاش کوتاه‌تر می‌شد. کمی! و بخدا، به پیر، به پیغمبر، فیلم هیچ صحنه و دیالوگِ خنده‌داری ندارد که همش عینهو زَهر، تلخ تلخ است. به زور نخندین. فکر نکنید چون چهار هزار تومن دادین حتماً باید هر و کِری کنید که در آخر، خاطرت‌تون تلخ می‌شود چون زهر مار. اگر دوست ندارید نروید و نبینید ولی اگر می‌روید لال‌مونی بگیرید.

خب من چرا جوگیر شدم و اینجوری لفظ قلم می‌نویسم!

سال جدید همچین اساسی زدم تو کار فرهنگ و هنر. چهار روز گذشته و من سه تا کتاب خوندم. همین‌جوری تا آخر سال پیش بره شاید بورخس شدم!

قناری‌باز رو خوندم. شاید خوب نباشه ضدتبلیغ کنم ولی خب دوستش نداشتم. هر چقدر کتاب آویشن قشنگ نیست خوب بود این مجموعه داستانِ حامد اسماعیلیون (از دید من) بد بود. اگر نخوندین آویشن قشنگ نیست، توصیه می‌کنم خوندنش رو.

و نمی‌دونم چرا وقتی فرهادی توی چهارشنبه‌سوری از خیانت میگه، توی فیلم درباره الی از دروغ میگه، توی آخرین فیلمش از شک و بیان گوشه‌ی از واقعیت (فقط همون قسمتی که دوست داریم) میگه، این قصه‌ها اینقدر برامون جذاب و دلنشین میشه ولی وقتی نویسنده‌ی میاد و توی رمانش دو تا شخصیت خوب میذاره تنگِ هم، خود من چماق می‌گیرم دستم که ای داد، ای بیداد، نویسنده اغراق کرده، از یه طرف دیگه‌ی پُشت‌بوم افتاده و مگه میشه آدمی اینقدر خوب باشه و ....

ما ایرانی‌ها توی خیلی از جاهای زندگی می‌لنگیم. کسی ندونه خودمون خوب می‌دونیم که هم می‌لَنگیم و هم شدیداً می‌شَنگیم. بخاطر همین موضوع هستش که اون‌جاهایی که صحبت از صفاتِ بد میشه داستان اینقدر برامون دلنشین میشه و همچین همذات‌پنداری می‌کنیم که انگاری برامون لالایی می‌خونند! پکیجی شدیم از صفاتِ بد و سیاه که دروغ، خیانت، شک و تردید توی زندگی‌هامون خیلی پُر رنگ شده.

بهار 63 / مجتبا پورمحسنو اینبار بهار 63 چون داستانی است که بر مبنای خیانت نوشته شده کتاب خوبی از آب دراومده. مردی که سه رابطه‌ی موازی رو همزمان با هم پیش می‌بره. اغراق هم نیست که ما مردها بعضی وقت‌ها تجربه‌ش رو داشتیم و همچین خیلی خوب منیج کردیم! حتی رکوردهایی هم زدیم بالاتر و فراتر از این حرفها. مامور آمار نبوده وگرنه ثبت میشد در کتاب گنیس!

فرزین، مردی ساکن رشت، با خودش خلوت می‌کنه و کلاه خودش رو قاضی و دادگاهی تشکیل میده تا محاکمه کنه خودِ فرزین رو!

کتاب تک‌گویی‌های فرزین که از روابط شخصی‌ش با میترا، سما و تهمینه میگه. اینبار داستان، داستانِ خیانت است. هرچند فرزین هنوز هم خیلی با خودش روراست و صادق نیست ولی شاید بعد از خوندن داستان، تَلنگری بخوره بهمون تا بگردیم و توی این روزهای خلوت نوروزی کلاه‌ی پیدا کنیم و خودمون قضاوت کنیم خودِ واقعی‌مون رو.   

بهار 63 / مجتبی پورمحسن / نشر چشمه / 100 صفحه / 2400 تومن

 

سرسیلندری که سوخت!

:: وسط پاسداران بودم، علی شِلمبه مسافر فرانکفورت بود و من می‌‍‌رفتم که بوس‌های آخر سال رو بکنم که یهویی هر چی چراغ جلوم بود روشن شد و ماشین دیگه تکون نخورد که نخورد. همون وسط خیابون خاموش شد. زنگ زدم هادی اومد. توی مسایلی که ربطی به آچار و پیچ‌گوشتی داره، هادی مغز متفکر و دانشمندِ همه‌ی ماهاست! گژ روغن رو کشید بیرون. هوا تاریک بود. چیزی معلوم نبود. میله‌ی نازک و بلند رو یک وری گرفت. نور ماشینی که از روبرو میومد افتاد توی موتور و روی سَر کچل هادی. هادی با گژ روغن، روی هوا، دنبال نور دوید. به نور که رسید، سَرش رو چند بار تکون داد و همون موقع بود که من فهمیدم بدبخت شدم!

میله رو گرفت سَمت صورتم و گفت، ببین آب روغن قاطی کرده. اینهاش کف کرده.

توی اون تاریکی، حتی هادی به اون بزرگی رو هم نمی‌دیدم، دیگه چه برسه به میله‌ی به اون باریکی و کف سرش!

زیر لب گفتم، ننه‌ات رو گـ... و بقیه‌ی جمله رو ادامه ندادم که هم هادی می‌دونست بقیه‌ش رو و هم خودم.

ماشین رو هول دادیم و گذاشتیم گوشه‌ی یکی از خیابون‌های پاسداران. نَحسی‌ش رو نوشتم پای سال 89. چون دیشب 29 اسفند بود و هنوز سال نو نشده بود و ساعتِ هشت شب دیشب سرسیلندر ماشین سوخت. حالا منی که همه‌ی سال، یه لگن زیر پام بود دقیقاً شب عید بدون ماشین شدم. مکانیک‌ها بستن و این بی‌ماشینی شد بهونه‌ی که روز اول عید، دراز به دراز در راستای خط افق بخوابم.

:: مدیریت و سیستم عالی مخابرات! آدم‌های خوب این مملکت رو جوری تربیت کرده که دیگه دوستان از 25 اسفند SMSهای تبریکِ سال نو رو می‌فرستن تا یه موقع شرمنده نشن! چند تایی از شماره‌‌ها ناشناس بود و Save نکرده بودم. براشون نوشتم، ببخشید شما؟!

دقیقاً دو تا علامتِ سوال و تعجب هم گذاشتم پشت جمله‌م. فکر کنم SMSی که فرستادم کم نداشت از فحش خواهر مادر برای طرفِ مقابل در آستانه‌ی سال نو! طرف 15 خطِ محبت‌آمیز از بهار و جوانه زدن گل و بلبل و سُنبل و شیطنت و جفت گیری خرگوش‌ در طبیعت نوشته، جوری‌که تموم اندام‌های بالا و پایین تنه‌ی آدمیزاد سیخ میشه و اونوقت من نوشتم، ببخشید شما؟!

:: اولین کتاب سال 90 رو همین امروز خوندم. داستانِ بلند شهربانو، آخرین نوشته‌ی محمد حسن شهسواری. شهربانو کتابی است که اگر اسم نویسنده رو لاک بگیرید، بعید بدونم حتی همین دو هزار جلدش هم فروش داشته باشه که کم نداره از داستانی دَم‌دستی و طبقه‌بندی شده در بخش عامه‌پسند که براحتی خط‌کشی گذاشته وسط آدم‌ها و شخصیت‌های داستان و به دو دسته‌ی خوب و بد تقسیم‌ کرده با پایانی خوش و Happy End که جون میده یکی از تهیه‌کننده‌ها‌ی تلویزیون بیاد و بر همین اساس استارتِ یکی از سریال‌های آبدوغ خیاری رو بزنه، که نه! الان که فکر می‌کنم می‌بینم حتی به درد ساختن سریال هم نمیخوره که داستان بشدت نخ‌نما شده است.

شهربانو / شهسواریشب ممکن شهسواری رو گفتیم تکنیکی است و رگه‌هایی از پست مدرن داره و ما نفهمیدیم مراد و منظور  نویسنده چی بوده. مثل فوتبالیستی که توی یه گله جا هی دریبل بزنه، روپایی بزنه، قیچی برگردون بزنه و حتی روی پای خودش تکل بره، شهسواری همه‌ی تکنیک‌های داستان‌نویسی رو به ضرب و زور کرد توی چش و چال‌مون با شب ممکن و ما سرمون رو انداختیم پایین و گفتیم داستان تکنیکی بود و ما سواد هضم‍ش رو نداشتیم ولی اینبار که داستانی نوشته ساده، اونقدر ساده و بد نوشته که بتونیم مدعی بشیم از این نویسنده بعید بوده و داستان هیچ چیزی برای خوندن نداره.

هر چند اینبار هم نویسنده برای داستانش یک "ناظر بیرونی" خلق کرده که هر جا لازم باشه عینهو دیو چراغ جادو سر و کله‌ش پیدا میشه و نگاه دیگه‌ی رو روایت می‌کنه و همچنین در شهربانو جمله‌هایی رو می‌خونی که ناخودآگاه حس می‌کنی گویا شهسواری قصد داشته با این نوع خاص روایت، خروس ابراهیم گلستانی دیگه خلق کنه!

 "پذیرایی، از آفتاب ملایم صبحگاهی که قسمتی از فرش ماشینی زمینه لاکی را زرد کرده بود، پذیرایی می‌کرد."

جمله‌هایی که خوب نیست و همچین بد توی ذوق میزنه و یا کم نیستند جملات و پاراگراف‌هایی این چنینی:

"گاهی به خانه می‌‍گفت بیمارستان دوم. از این‌طور حرف زدنش لذت نمی‌برد که چه‌طور با کلمات ور می‌رفت تا به آن‌ها تازگی بدهد. نه. با آن‌ها ور میرفت تا کهنگی را حداقل از ظاهرشان بگیرد. تا زندگی اندکی رنگ امروز بگیرد و دیروز، پُررووپُررو خیره نشود به چشمهایش. همه‌ی این دیروزها اگر برای تازه شدن هر روز پس گردنی‌شان نمی‌زد، بنده‌ی‌ زرخرید کلمات بودند."

بهرحال شهربانو شهسواری توسط نشر چشمه و توی روزهای آخر سال چاپ شده است. دوست داشتید بخونید. 

برداشتی آزاد، از نيمه غايب

كتابفروشي اگربواسطه‌ی انواع و اقسام محدوديت‌های ترافيكی، ماشين رو يه جايی خيلی دورتر از ميدون انقلاب پارك كردم و سوار بر تاكسی، سر يكی از خيابون‌های شانزده‌ آذر پياده شدم. برای اولين بار سری به كتابفروشی "اگر" زدم.

اين روزها اسم و رسم "اگر" خيلی خيلی بيشتر از فضای كوچيك‌شه. آقايی خوش‌برخورد كمك‌م كرد تا كتاب‌هايی رو كه دنبال‌ش بودم، پيدا كنم. علّت نامگذاری كتابفروشی رو پرسيدم كه همون آقاهه گفت: راستش دنبال اسم بوديم، چيزی به ذهن‌مون نرسيد و اسم‌ش رو گذاشتيم "اگر".

دروغ چرا، دوست نداشتم جواب آقاهه رو! حالا يا جواب قانع‌كننده‌ی داشت و ما رو آدم حساب نكرد درست حسابی جواب بده و يا داستان همينی بود كه گفت. اگری كه بواسطه‌ی داشتن كلی دوست و رفيق اينترنتی و روزنامه‌نگار و قطعاً تلاش خودشون، حالا توی كتابفروشی‌ها اسم و رسمی بهم زده، قاعدتاً نمی‌تونستند اسم كتابفروشی رو همين‌جوری ديمی گذاشته باشند، اگر! كه همون‌جوری كه به آقاهه گفتم به نظرم اسم خيلی نصفه‌نيمه و بلاتكليفی‌.

برداشتي آزاد از نيمه غايب / آزاده گنجهسيصد، چهار صد متر پايين‌تر، سمت چپ وارد دانشگاه تهران شدم. دانشگاه تهران هيچ بار نوستاليزيكی برای من نداره كه نه دانشجوی اين دانشگاه بودم و نه شركت كننده در نمازهای جمعه‌ش! دانشكده‌ی هنر، ضلع جنوب شرقی دانشگاه تهران، جايی بود كه نمايش نيمه‌ی غايب رو اجرا می‌كرد. كاری بر اساس رُمان معروف و پُر‌فروش حسين سناپور كه حتی از روی پوستر و بروشور هم ميشد فهميد كه كارگردان و عوامل اجرا، روی اين "برداشت آزاد" خيلی تاكيد داشتند.

كار فقط برای هشت تماشاچی اجرا ميشد. نمایش محيطی كه اگر نمونه‌های قبلی رو نديده بودی نمی‌دونستی قراره چی به سرت بياد! توی اطاق تاريكی روی صندلی‌های فلزی نشستيم. گوشی‌هايی شيك و مُدرن و وايرلسی رو گذاشتيم روی گوش‌مون و گوش سپرديم به ديالوگ‌ها. تلفن زنگ خورد و ...  

از اطاق همراه پسر، راهی شديم توی محوطه‌‌ی دانشگاه. من و بقيه‌‌‌ی تماشاچيان و البته با خانم كارگردان كه بنده خدا يه لَپ‌تاپ و كلی هم كيف و سيم و بُرد و دَستك دُنبكِ ديگه بهش آويزون بود. بقيه نمايش توی محوطه‌ی دانشكده‌ی هنر اجرا ميشد. دختری با همون مانتوهای مُرده‌ی دهه‌ی شصت كه انگار غم اَزش می‌باريد، روی نيمكتی نشسته. پسر به سَمت‌ش ميره و شروع به صحبت می‌كنه و ما از توی گوشی می‌شنويم چی بهم ميگن. دانشجوها از لابه‌لای ما چند نفر تماشاچی كه سرپا واستاديم رد ميشن. يه سری با تعجب نگاه‌مون می‌كنند و بقيه كه انگار عادت دارند به ديدن اين صحنه‌های يه كمی غيرنرمال، از كنارمون به سادگی عبور می‌كنند. اين بالا و پايين شدن از پله‌های دانشكده‌ی هنر چندين و چند بار انجام ميشه و برای منی كه اين روزها زانوم به مويی وصله! و هر آن احتمال داره همه‌ی پيچ و مهره‌ش وا و نقش بر زمين بشم چيزی جز رنج و عذاب اليم نبود.

بواسطه‌ی اجرای كار در محيطی باز و گوش دادن به ديالوگ و مونولوگ‌ها فقط بر اساس گوشی، قاعدتاً همه چيز خيلی خوب و استاندارد نبود. گاهی صدا قطع ميشد. گوشی‌ها نويز داشت. بخصوص كه عصر چهارشنبه بارون هم گرفت و قوز بالا قوز شد. قاعدتاً كم هم نيستند آدم‌‌هايی كه بدشون هم نمياد اينجور كارها به مشكل بخوره ولی با تمام مشكلات كار خوب بود.

برداشتي آزاد از نيمه غايب / آزاده گنجهنيمه‌ی غائب رو دوست داشتم. تئاتری غيرمتعارف كه در آن جنبه‌های لوكس و فانتزی صحنه رو نمی‌بينی. عمدتاً ديالوگ می‌شنوی و بواسطه‌ی اجرای در محيط، خودت هم ناخواسته درگير و جزيی از داستان ميش‍ی.

خانم آزاده گنجه، كارگردان اين نمايش كه قبل از اين "نجواهای بی‌اجازه" رو با همين سَبك و سياق ولی داخل تاكسی انجام داده بود (كه بنا به گفته‌‌ی دوستان اون كار هم خيلی خوب بود)، نشون داده كه خلاقيت زيادی برای اجرای چنين كارهايی داره. كارگردانی كه بنا به گفته‌ی خودش، آثار سناپور رو خيلی دوست داره و تاثير بسيار زيادی از دو كتاب ويران می‌آيی و نيمه‌ غائب گرفته.

شايد فقط چند روز برای ديدن اين‌‌كار باقی مونده باشه ولی اگه نيمه غايب رو خوندين و دوست‌ش داشتين، ديدن اين نمايش رو از دست نديدن. از قرار معلوم برای رزرو بلیط می‌تونيد با شماره ۰۹۳۵۷۳۸۱۶۱۳ تماس بگيريد.