پنج‌شنبه چهارمین روز فروردین سال 90 است! تنهایم. هر چند ساعت یکبار مامان زنگ می‌زند و خبرش را از گوشه کنار این شهر و منزلِ قوم و خویشی می‌دهد. هر بار هم اصرار اصرار که تو هم پاشو بیا و وقتی می‌بیند مونولوگ‌های این سنگِ خارا و نفوذناپذیر و البته باسن گشاد را! موقع خداحافظی، بدون شک این جمله را برای بار صدم تکرار می‌کند: تو هم که تُخم گذاشتی خونه، خب پاشو برو بیرون یه هوایی بخور!

اصغر فرهادیبرای دومین بار جدایی نادر از سیمین رو دیدم. اینبار سینما فرهنگ. باز هم سالن پُر بود. هنوز هم معتقدم که فیلم فرهادی عالی است و البته، شاید کمی طولانی. ایکاش کوتاه‌تر می‌شد. کمی! و بخدا، به پیر، به پیغمبر، فیلم هیچ صحنه و دیالوگِ خنده‌داری ندارد که همش عینهو زَهر، تلخ تلخ است. به زور نخندین. فکر نکنید چون چهار هزار تومن دادین حتماً باید هر و کِری کنید که در آخر، خاطرت‌تون تلخ می‌شود چون زهر مار. اگر دوست ندارید نروید و نبینید ولی اگر می‌روید لال‌مونی بگیرید.

خب من چرا جوگیر شدم و اینجوری لفظ قلم می‌نویسم!

سال جدید همچین اساسی زدم تو کار فرهنگ و هنر. چهار روز گذشته و من سه تا کتاب خوندم. همین‌جوری تا آخر سال پیش بره شاید بورخس شدم!

قناری‌باز رو خوندم. شاید خوب نباشه ضدتبلیغ کنم ولی خب دوستش نداشتم. هر چقدر کتاب آویشن قشنگ نیست خوب بود این مجموعه داستانِ حامد اسماعیلیون (از دید من) بد بود. اگر نخوندین آویشن قشنگ نیست، توصیه می‌کنم خوندنش رو.

و نمی‌دونم چرا وقتی فرهادی توی چهارشنبه‌سوری از خیانت میگه، توی فیلم درباره الی از دروغ میگه، توی آخرین فیلمش از شک و بیان گوشه‌ی از واقعیت (فقط همون قسمتی که دوست داریم) میگه، این قصه‌ها اینقدر برامون جذاب و دلنشین میشه ولی وقتی نویسنده‌ی میاد و توی رمانش دو تا شخصیت خوب میذاره تنگِ هم، خود من چماق می‌گیرم دستم که ای داد، ای بیداد، نویسنده اغراق کرده، از یه طرف دیگه‌ی پُشت‌بوم افتاده و مگه میشه آدمی اینقدر خوب باشه و ....

ما ایرانی‌ها توی خیلی از جاهای زندگی می‌لنگیم. کسی ندونه خودمون خوب می‌دونیم که هم می‌لَنگیم و هم شدیداً می‌شَنگیم. بخاطر همین موضوع هستش که اون‌جاهایی که صحبت از صفاتِ بد میشه داستان اینقدر برامون دلنشین میشه و همچین همذات‌پنداری می‌کنیم که انگاری برامون لالایی می‌خونند! پکیجی شدیم از صفاتِ بد و سیاه که دروغ، خیانت، شک و تردید توی زندگی‌هامون خیلی پُر رنگ شده.

بهار 63 / مجتبا پورمحسنو اینبار بهار 63 چون داستانی است که بر مبنای خیانت نوشته شده کتاب خوبی از آب دراومده. مردی که سه رابطه‌ی موازی رو همزمان با هم پیش می‌بره. اغراق هم نیست که ما مردها بعضی وقت‌ها تجربه‌ش رو داشتیم و همچین خیلی خوب منیج کردیم! حتی رکوردهایی هم زدیم بالاتر و فراتر از این حرفها. مامور آمار نبوده وگرنه ثبت میشد در کتاب گنیس!

فرزین، مردی ساکن رشت، با خودش خلوت می‌کنه و کلاه خودش رو قاضی و دادگاهی تشکیل میده تا محاکمه کنه خودِ فرزین رو!

کتاب تک‌گویی‌های فرزین که از روابط شخصی‌ش با میترا، سما و تهمینه میگه. اینبار داستان، داستانِ خیانت است. هرچند فرزین هنوز هم خیلی با خودش روراست و صادق نیست ولی شاید بعد از خوندن داستان، تَلنگری بخوره بهمون تا بگردیم و توی این روزهای خلوت نوروزی کلاه‌ی پیدا کنیم و خودمون قضاوت کنیم خودِ واقعی‌مون رو.   

بهار 63 / مجتبی پورمحسن / نشر چشمه / 100 صفحه / 2400 تومن