کم هستند آنهایی که وقتی دانشگاه را به آخر میرسانند و نُمرهها را پاس میکنند و فارغالتحصیل میشوند، بعد از آن، سراغِ کتاب و جزوه و مطالعه بروند. خیلی زود گم میشوند لابهلای روزمرگیهای زندگی. فرستادنِ رزومه برای فلان و بهمان شرکت. مقایسهی حقوق شرکتِ ماکارانیسازی بَر اتوبانِ تهران-کرج با شرکتِ ساختوساز و عمران در جنوبِ ایران و عَسلویه. رفتن به سربازی و ازدواج و مهاجرت و... من و تو، درسخواندن و کتاب و مطالعه را فقط بخشی از زندگی میدانیم، و نه روش و شیوهای برای تمامِ زندگی.
کم هستند دختر و پسر و زن و مردی که وقتی خرِ چموش و جُفتکاندازشان از پُلِ باریک و چوبی و شِکَنندهی رابطه گذشت، هر چند وقت یکبار مُروری داشته باشند به «آنچه گذشت». متر بردارند و طول و عرض و عُمقِ دوستداشتنشان را اندازه بگیرند. مَزه کنند آن شوربایی را که روی اُجاقگاز بار گذاشتهاند. زود یادشان میرود برای رسیدن به این آدمی که حالا روبرویش نشسته و از بَس عادی و یکنواخت شده که انگار اصلاً وجودِ خارجی ندارد، چه سختیهایی که نکشیده و چه حرفهایی که نشنیده و تا قله قافِ کدام کوه که نرفته و...
من و تو و ما و شما، عشق و دوستداشتن را فقط بخشی از زندگی میدانیم. مرزبندی کردیم. کَرتبندی کردیم تا به نسبت مساوی، عشقِ همراه با کمی حس، به هر کَرت، فقط چند میلیگرم برسد. به اندازهی توکِ قاشق چاییخوری! سیمخاردار کشیدیم جلوی مرزهای عاطفیمان. تکتیرانداز گذاشتیم بالای بُرجک تا آن آدمی که حالا عادی شده برایمان، پایش را از مرزی که ما تعریف کردیم اینورتر نگذارد و دستور اکید هم دادهایم که اگر خدایناکرده قرار شد خودمان هم از این مرز عبور کنیم، سربازِ اسلحهبهدست، بدون هیچ تعللی شلیک کند. چه بیرحم شدیم ما آدمها!
ما دوست داشتن را بُرههای از زندگی میدانیم. وقتی رابطه جان گرفت و وقتی به یار رسیدیم، زود فراموش میکنیم مسیر سختِ پُشتِ سَر گذاشته را. زود گم میشویم لابهلای حرفهای خالهزنکی، بیپولی، نداشتنِ فلان ماشین و نرفتن به جشنِ تولد و خَتنهسورون فلانی و بهمانی. زود گم میشویم لابهلای شب و روزهای تکراری، حرفهای دروغ و کردارهای ریاکارانه. زود وا میدهیم و آماده میشویم برای عادی شدن و لِه شدن زیر بار روزمرگیهای ویرانکنندهی زندگی.
ما دوست داشتن را همچون کتاب دانشگاه، ترمی و محدود به زمان میدانیم و وقتی آن را پاس کردیم، خیلی زود فراموشش میکنیم و دیگر کمتر به سراغش میرویم. ما آدمها دوست داشتن را فقط قسمتی از زندگی میدانیم، و نه روش و شیوهای برای کُلِ زندگی.