فوتبال دیدن در کنار من، برای کسی که موقع دیدن این بازی نمیتونه هیجاناتش رو کنترل کنه و یهویی در میاره و میپاشه توی صورتِ طرف مقابل، هیچ لطف و صفایی نداره. نود دقیقه بازی رو هم که ببنید اصلاً متوجه نمیشید که من طرفدار کدوم تیم هستم. نه دادی میزنم، نه فحش خوار مادری میدم، و نه شکایتی از اینکه چرا داور آفساید رو نگرفت یا چرا توش نمیره و سرش اینقدر بزرگه!
پنجشنبه کلی بازیکن و داور وسط زمین اینور و اونور میدویدن و من تنهایی، رو شکم خوابیده بودم وسط اتاق. زاید که گل اول رو زد نیمدوری زدم و نگاهی به صفحهی تلویزیون و زمان باقیمونده انداختم. باید خیلی خوشبین باشی که فکر کنی توی این ده دقیقه اتفاق دیگهی میوفته و من خوشبین بودم. دو دقیقه بعد سانتر از جناح راست و ضربهی سَر و گل دوم. بازی مساوی شد. از روی شکم بلند شدم و نشستم بغل بخاری. حالا دیگه باید مَشنگ باشی که فکر کنی نتیجهی بازی عوض میشه و من بودم! به این سوی چراغ، میدونستم امکان داره پرسپولیس برندهی بازی باشه و زاید دوباره بین دو تا مدافع چرخید و گل. داور سوت بازی رو زد و نتیجهی 3-2 رقم خورد برای این داربی.
بعد اینکه بازی تموم شد نه تلفن رو ورداشتم که زنگ بزنم به استقلالیها و نه اساماس پُشتِ پشت اساماس که آی تیم ما ال کرد و شما ده دقیقهای سوراخ شدین و فلان و بهمان. بازی که تموم شد همونجور که نشسته بودم کف اتاق، دو دستی زدم بر فرق سر خودم که توی بسیاری از امور، مدیریت کارهایی که ما داریم انجام میدیم مثل کادر رهبری تیم استقلال هستش. تیم هشتاد دقیقه جلو بوده، پرسپولیسیها سی دقیقه، ده نفره بازی کردن و اونوقت سَرمربی وزین! که انگاری بهجای کوچ تیم حالا فقط به فکر اینه که تماشاچیان بعد از این بُرد قراره چه لقبی بهش بدن بازی دو هیچ برده رو سه دو باخته و تمام.
این نوشته هیچ کُرکری برای برد پرسپولیس نیست که واقعیت و حکایت ورزش ما اونقدر کثیف هست که من، نه حالی دارم برای استقلالیها کری بخونم و نه عشق و علاقهای که یه جاییام رو برای پرسپولیسیها جر بدم.
بُرد و باختهای این چنینی همیشه توی ورزش بوده و در حالیکه جماعت فوتبالدوست بعد از یک روز تعطیل، امروز اومدن سر کار و تازه الان خوردن به پُست رفیق و همکارهاشون و از صبح دارن کُری میخونند، بازیکنهای برندهی پرسپولیس و بازندهی استقلال به هیچ جاشون هم نیست و توی فکر این هستند که سال دیگه چه قراردادی ببندند که صفرهای پولشون بیشتر بشه. بنابراین حیف از وقت و انرژی آدمیزاد که بخواد صرف کری خوندن بشه. ولی واقعیت اینه که این ورزش با این بازیکنها، با این داوریها، با این مدیریت و مربیها به هیچ جایی نمیرسه.
با اومدن خولیو ولاسکوی آرژانتینی بود که تیم ملی والیبال، شگفتیساز مسابقات جام جهانی 2011 شد وگرنه بازیکنهای بهتر از این داشتیم و به ژاپن و چین میباختیم. و بردی که در مقابل تیمهای بزرگ دنیا مثل لهستان کسب کردیم رو باید از این به بعد بعنوان یه خاطره همش گردگیری کنیم که اگه نباشه تفکرات مردان و مربیان بزرگی چون ولاسکو، ما دیگه هیچوقت برندهی چنین مسابقاتی نخواهیم شد.
ورزش ما مربیان بزرگی که تفکراتی فراتر از اینکه سوبله چوبله بهشون بگن، کم داره. مربیانی که بزرگ فکر کنند. دنیزلی بعد از برد تیم پرسپولیس میگه: «بازی امروز تركيبی از معجزه و واقعيت فوتبال بود» و پرويز مظلومي هم باختن تیم استقلال رو «نتيجهی بازيگوشی برخی از بازيكنانش دونست» و ما چقدر بدبختیم در کنار مربیانی زندگی میکنیم که وقتی تیمشون میبازه حتی توان ماستمالی کردن هم ندارند.
علت باخت: بازیگوشی بازیکنان!