سرزمین نوچ در هفدهمین نشست هفت اقلیم

رمان «سرزمین نوچ» نوشته‌ی کیوان ارزاقی با حضور «محمود حسینی‌زاد» و «سینا دادخواه» در هفت اقلیم نقد و برسی می‌شود.

این نشست، هفدهمین جلسه از سلسله نشست‌های نقد کتاب «هفت اقلیم» است که روز سه‌شنبه دهم اردیبهشت ماه ساعت ۱۷:۳۰، در ساختمان مرکز مشارکت‌های فرهنگی هنری (ساختمان سابق فرهنگ‌سرای رسانه واقع در ضلع غربی میدان ولیعصر) برگزار می‌شود.

به نقل از وبلاگ آیت دولتشاه (نیمه‌ی سوخته)

چاپِ دوم سرزمین نوچ

چاپ دوم کتاب سرزمین نوچسال گذشته، همزمان با نمایشگاه بین‌المللی کتاب تهران، «سرزمین نوچ» توسط انتشارات افق چاپ و راهی بازار شد. کمتر از یک‌سال، کتاب به چاپ دوم رسید. برای من که همیشه نوشتن یکی از دغدغه‌های مهم زندگی‌ام بوده این استقبالِ خوب شما عزیزان، کلی انگیزه و انرژی بهم داد.

وبلاگِ سرزمین نوچ، از همون روزهای اول جایی شد برای انعکاس نقطه‌نظرات عزیزانی که کتاب رو خوندن و هر کسی هر چیزی درباره داستان نوشت بدون ذره‌ای کم و زیاد، توی وبلاگ قرار گرفت. اخبار و نقدهایی که توی روزنامه، مجله، سایت و وبلاگ‌های مختلف منتشر ‌شد یا از طریق ایمیل و مسیج به دستم رسید توی این وبلاگ قرار گرفت.

و امروز همزمان با چاپ دومِ سرزمین نوچ، مصاحبه‌ی کوتاهی با خبرگزاری کتاب درباره‌ی این کتاب و داستانِ مهاجرت داشتم.

صدایی سرشار از نوستالیژی

هفته نامه عصر ارتباط +گاهی که هم‌کلام می‌شویم با پدربزرگ و مادربزرگ‌هایمان، اگر هنوز سَر ذوق باشند و از فرازونشیب روزگار برایشان رَمقی باقی مانده باشد، از دنیای عجیب‌و‌غریب سال‌های جوانی خود چیزهایی تعریف می‌کنند که شاید باورش برای ما سخت باشد. سال‌های دوری که مثلاً تهران امکاناتِ اولیه‌ی زندگی را نداشت و زمستان‌ها، آب را در یخچال‌های طبیعی فلان منطقه نگهداری می‌کردند تا بتوانند در روزهای داغ تابستان، آب خُنک داشته باشند یا وقتی برای اولین بار به سینما رفتند و اتوبوس دو طبقه دیدند چه واکنشی نشان دادند و... همه‌ی ما کم‌و‌بیش این قصه‌ها را شنیده‌ایم.

امروزه سرعت تکنولوژی آن‌چنان زیاد شده که حس می‌کنم اگر بخواهم از خاطرات و مشکلاتِ اولین روزهای وبلاگ‌نویسی‌ام بگویم همانند پدر بزرگی پیر و خسته، بدون دندان، عصا به‌دست، عینکِ ذره‌بینی به چشم و با سمعکی که در گوش دارد به‌نظر برسم!

بیش از ده سال، از نوشتن من در دنیای مجازی می‌گذرد. فروردینِ سال هشتاد‌و‌یک «از پشت یک سوم» به‌دنیا آمد که اگر طفلِ آدمیزاد بود و قرار بود سیر تکاملی خودش را طی کند، بدون‌شک امسال باید با کلی مصیبت و صرفِ چند میلیون پول، اسمش را در کلاس سومِ دبستانِ یکی از همین مدارس غیر انتفاعی پایتخت می‌نوشتم. حضور ده ساله این وبلاگ باعث شد که امروز، دوستان بسیار خوبی در اقصی نقاط دنیا داشته باشم، ایران که دیگر جای خود دارد.

به‌نظرم عصر طلایی وبلاگ‌ها خیلی زود گذشت. گویا همان دوران که هنوز اینترنت این‌جور همگانی نشده بود و خیلی از ما بلاگرها، پُست‌های خود را از کافی‌نت‌های محله یا اینترنت دایال‌آپ، هوا می‌کردیم همان روزهای پُرفروغ وبلاگ‌نویسی بود. روزهایی که اگر اینترنت خانگی داشتیم، هیچ چیز به اندازه‌ی آن خِش‌خِش و جیرجیر وصل شدن مودم برایمان لذتبخش نبود.

و امروز در شرایطی هستیم که تنها پس از گذشت ده‌سال، به‌راحتی می‌توانیم با گوشی‌های تلفن همراه خود از هر نقطه‌ای از ایران به اینترنت وصل شویم. وبلاگ بنویسیم، ایمیل‌های خود را چک کنیم، به نظرات خواننده‌های وبلاگ جواب بدهیم و در شبکه‌های مختلف مجازی، حضور خود را اعلام کنیم.

برای من جذابیت دنیای مجازی که دیگر به‌همین راحتی هم نمی‌توان به آن مجازی گفت که پنداری حضور کاملاً جدی در دنیای واقعی دارد، آن‌قدر هست که هنوز هم وبلاگ می‌نویسم و هر روز لابه‌لای کارهایم، سعی می‌کنم سری هم به دیگر وبلاگ‌ها بزنم. این حضور مستمر باعث شده که حتی در خیلی مواقع من را با اسم و رسم وبلاگم بشناسند. کیوانِ از پشت یک سوم!

و اما بدون‌شک، داشتن وبلاگ، بحث و تبادل نظر با مخاطبین، بازخوردهای مثبت و منفی از خواننده‌ها از جمله عواملی بود که باعث شد نوشتن را منظم، جدی و حرفه‌ای دنبال کنم.

«سرزمین نوچ» داستانِ بلند سی‌صد صفحه‌ای است که به‌عنوان نخستین کار من، همزمان با دهمین سال وبلاگ‌نویسی، توسط نشر افق چاپ و راهی بازار شده است. شاید علاقه‌ و دغدغه‌ی امروزم نوشتن داستان و رمان باشد و دیگر نتوانم همچون گذشته برای وبلاگم وقت بگذارم اما هنوز هم فرصت کنم، از هر جایی که ممکن باشد چند خطی در وبلاگ می‌نویسم و البته این‌بار با ابزار و تکنولوژی‌ پیشرفته‌ای همچون موبایل و تبلت. هرچند برای ما بلاگرهای پیرمرد، هیچ صدایی همچون صدای وصل شدن مودم اینترنت، خوشایند و دلنشین نیست!   

مطلبی که در  هفته‌نامه‌ی عصر ارتباط پلاس شماره 488، ستون «وب‌نورد+یادداشت» نوشتم.

«سرزمین نوچ» روی سایت آمازون

سرزمین نوچ روی سایت آمازونخبرگزاری مهر نوشت:

سایت آمازون «سرزمین نوچ» ایرانی را به‌فروش گذاشت

برای نخستین بار یک رمان ایرانی از ناشر ایرانی، روی سایت آمازون قرار گرفته است و از این طریق «سرزمین نوچ» کیوان ارزاقی به‌طور جهانی به‌فروش می‌رسد.

به گزارش خبرگزاری مهر، اولین رمان کیوان ارزاقی با نام «سرزمین نوچ» که اردیبهشت ماه امسال توسط نشر افق منتشر شد و مورد توجه خوانندگان و منتقدان ادبی قرار گرفت از طرف سایتِ عرضه کتاب و محصولات فرهنگی آمازون در سراسر جهان به‌فروش خواهد رسید.

عرضه یک رمان ایرانی که توسط ناشر ایرانی منتشر شده است، روی سایت جهانی آمازون برای نخستین‌بار صورت می‌گیرد هرچند پیش از این کتاب‌های دیگری از جانب نویسندگان ایرانی ولی با ناشر غیرایرانی در این سایت عرضه شده بود. پیش از این مجموعه داستان «من ریموند کارور نیستم» نوشته مصطفی عزیزی و از نشر افق هم در این سایت عرضه شده بود.

خوانندگان فارسی‌زبان در سراسر جهان می‌توانند این رمان را که مضمون آن مهاجرت یک زوج جوان ایرانی به لس‌آنجلس و دالاس است از طریق سایت آمازون خریداری کنند.

قاعدتاً پیش از این هم کتاب‌های ایرانی روی سایت آمازون وجود داشته ولی بهرحال فروش اینترنتی و آنلاین به‌صورت گسترده و روی سایت‌های معتبری چون آمازون، خبر خیلی خوبی‌یه به‌خصوص برای دوستانِ خارج‌نشین تا بتونند به‌راحتی سفارش کتاب بدن و خیلی زود از آن‌چه که توی بازار نشر داخلی اتفاق می‌افته مطلع بشن.

بهرحال با تلاش دوستان عزیز «نشر افق» فروش اینترنتی «سرزمین نوچ» ممکن شد تا من خودم به شخصه بیشتر از این شرمنده دوستانِ ساکن آن‌سوی مرزها نشم.

هرچند اخبار، نقدها و نقطه‌نظرات دوستان عزیز رو درباره کتاب سرزمین نوچ توی وبلاگِ مربوط به خودش می‌نویسم ولی این خبر اونقدر مهم بود که گفتم با توجه به تعداد مخاطبین این وبلاگ، ید نیست که این‌جا هم خبرش رو اعلام کنم.

خبرگزاری مهر ـ یک‌شنبه ۲۲ مرداد ۹۱

فروشگاه کتاب افق ـ سایت آمازون سرزمین نوچ را به‌فروش گذاشت

سایت آمازون ـ فروش اینترنتی کتاب

جشن امضای کتاب سرزمین نوچ

واژه‌ها خسته شدن. نا ندارن. رَمقی برای موندنِ روی کاغذ ندارن. خشک شدن. شاید باید پاشون کمی آب بریزیم تا خیس بخورن و دوباره جوونه بزنند. نمی‌دونم اون‌ها نارفیق شدن یا ما. ساکت شدیم. نه ما حرفی برای اون‌ها داریم و نه اون‌ها دیگه برامون قصه می‌گن. فقط داریم آه می‌کشیم. همه ما، هم واژه‌ها.

ناشرها بَدتر از واژه‌ها، خسته و بی‌حس و حال شدن. قدیم‌ترها زمستون‌ها که شمرون برف می‌اومد تا زانو، تَب می‌کردن و حالا دیگه هر چهار فصل سال. از یامقلب القلوب شروع می‌شه، تا وقتی بارفروش‌های بازار میوه‌و‌تره‌بار و سَرچشمه هندوونه‌های قرمز رو برای شب چهله توی بساط‌شون می‌چینند. فرقی نمی‌کنه لیل و نهارش و توی این روزهای گرم تابستون هم، نشستن گوشه‌ای و عرق پیشونی‌شون رو خشک می‌کنن و به یادِ بازار پُررونق گذشته و کتاب‌خون‌های بامرامِ قدیمی، آبدوغ خیار می‌خورند. لَم دادن کُنجی و دَخل و خَرج‌شون رو جور می‌کنند، اگه جور بشه!

کتاب‌ها نازک شدن. بَل‌و‌باریک شدن عینهو رشته‌های ماکارونی. انگاری آب به شکم‌شون بستن. حروف‌شون کم‌رنگ شده. بی‌رنگ شده. حتی وقتی عینکِ ته‌استکانی هم به چشم‌هات می‌زنی، چیزی ازشون نمی‌بینی. شدن مثل شبح. حضوری گاه‌و‌بی‌گاه. سایه‌وار. حالا دیگه هیچ کلمه و ترکیب تازه‌ای نیست. همه‌ی سی‌و‌دو حرف کتاب‌ها پنداری تکراری شده. قبل‌ترها یکی گفته و رفته و حالا همه می‌آن و از رو دست هم همون‌ها رو تکرار می‌کنند. بلا روزگاری شده این روزها که همه انگاری از گرما کلافه شدیم.

وضعیت نشر خوب نیست. وضع ناشر بدتر از اون. اوضاع کتاب خراب و نویسنده‌ها هم که صبح تا شب باید ده جا کار کنند و بدو‌بدو و شب خسته و کوفته اگه حال و رمقی بود، اگه حس‌و‌حالی بود، اگه چیزی از جوهر خودکارشون هنوز باقی مونده بود داستانی بنویسند. داستان‌هایی که انگاری دیگه هیچ‌کدوم‌شون هم راستان نیست. همه کج و کوله‌ شدن، همه تاب برداشتن. انگاری موندن زیر آفتاب داغ تابستون، شُل و وا رفته شدن.

دروغ چرا، خودمون خوب می‌دونیم دل‌و‌دماغ نداریم. حال‌و‌حوصله نداریم. خوندنِ کتاب، دغدغه‌ی خیلی‌هامون نیست. از توی سبدِ مصرف خانواده‌های ایرانی کتاب پَر زده و رفته. رفته تا پُشت کوه قاف. همنشین شده با سیمرغ. نون و پنیر پر زده، کتاب که دیگه جای خود داره! ولی نباید همین‌جوری هم نشست و دست روی دست گذاشت. باید دوباره رفیق شد با نشر، با ناشر، با حروف، با تموم کتابفروشی‌های خوب.

جشن امضای کتاب سرزمین نوچ

توی این روزهای داغ تابستونی «کتابفروشی افق» جشن امضاء‌ای برپا کرده. غنیمتی است شنیدنِ این خبرهای خوب از ناشران محترمی که با تموم مشکلات هنوز رفیق‌اند با کتاب و طرفدارانش. سایت افق نوشته:

نويسندگانِ دو رمان «سرزمين نوچ» و «خيالت راحت رئيس» که از زمانِ انتشار در نمايشگاه کتاب تهران با استقبال خوانندگان مواجه شده‌اند، بعدازظهر سه‌شنبه 27 تير در فروشگاه «کتاب افق» حضور خواهند داشت تا در آيين امضای کتاب شرکت کنند. در اين برنامه هر2 نويسنده کتاب‌شان را مختصراً معرفی می‌کنند و پس از آن با خوانندگان و دوستداران ادبيات گفت‌وگو خواهند کرد.

کيوان ارزاقي در نخستين رمانش «سرزمين نوچ» ماجراي پُرفراز و نشيب مهاجرت يک زوج جوان به آمريکا، زندگي در آمريكا و رويارويي با ايرانيان ساکن را باز مي‌گويد. «خيالت راحت رئيس» نوشته‌ی احمد پورامينی، رمان کوتاهی است که در آن دوران خدمت سربازی از زاويه‌ای تازه روايت شده است.

جشن امضای اين دو رمان با حضور چندی از نويسندگان و دوستداران ادبيات روز سه‌شنبه ساعت 17-19 در کتاب افق، واقع در خيابان انقلاب، جنب سينما سپيده، نبش كوچه‌ی اسكو «كتاب افق» برگزار می‌شود.

وبلاگ سرزمین نوچ

وبلاگ سرزمین نوچبرای ما که از خیلی وقت پیشترها، توی این سَرازیری وبلاگستان خلاص کردیم و خیلی از چیک‌و‌پوک زندگی و روزمرگی‌هامون رو توی وبلاگ‌هامون، بدون ویرایش و گذاشتن نقطه و ویرگول و (تا حدی) خودسانسوری و در نظر گرفتن نکاتِ تکنیکی ادبی و نگارشی و... می‌نویسیم سخته که حالا به‌صرف نوشتن یه داستان و کتاب بخواهیم دور بشیم از این نوعِ خاصِ وبلاگ‌نویسی که بدون‌شک تفاوت زیادی هم داره با داستان‌نویسی.

دوست داشتم جایی باشه که بتونم اخبار سایت‌ها و روزنامه‌ها، نقدها و نظراتِ دوستانِ حقیقی و مجازی، ایمیل‌ها و کامنت‌های عزیزانی که درباره‌ی «سرزمین نوچ» نوشتند رو اون‌جا انعکاس بدم. از طرفی هم دوست نداشتم جو و محیطِ خاصِ وبلاگی این‌جا هم از بین بره و این محیط و این نوع خاصِ نوشتن رو از دست بدم که من همیشه عاشقِ خوندن و نوشتن وبلاگ بودم.

فکر کردم خیلی‌ از شما دوست نداشته باشید هر بار که این‌جا رو باز می‌کنید نوشته، نظر و خبری درباره کتاب بخونید، بنابراین با حفظ این محیط با همین سَبک و سیاق «وبلاگ سرزمین نوچ» رو هم راه‌اندازی کردم تا انشالله با هدفی که بالاتر توضیح دادم توی اون وبلاگ صرفاً اخبار و نقدهای مربوط به کتاب باشه.

تا الان که شروع کار هست، دو سه تا خبر و نظر گذاشتم و خیلی خوشحال می‌شم دوستانی که کتاب رو خوندن، نقطه‌نظرات‌شون رو برام بفرستند یا اگر توی سایت و وبلاگی، مطلبی درباره کتاب نوشته شده که من ندیدم بهم خبر بدن که به‌ مرور زمان اون نوشته‌ها رو به وبلاگ سرزمین نوج منتقل کنم تا شناسنامه‌‌ای از آن‌چه که درباره‌ی این کتاب نوشته شده توی یه وبلاگ جمع‌آوری و دسته‌بندی بشه.

بدون‌شک نظرات و پیشنهادات شما عزیزان می‌تونه هر دوی این وبلاگ‌ها رو بهتر کنه.

سرزمین نوچ در نمایشگاه کتاب

ظاهراً این چند روز، خیلی از دوستانی که به نمایشگاه کتاب رفته بودن، سری هم به غرفه‌ی «افق» زده و سراغ کتاب رو گرفته بودند که متاسفانه تا دیروز نرسیده بود. خوشبختانه امروز کتاب آماده شد و به نمایشگاه رسید.

سرزمین نوچ

 

سرزمین نوچ

سرزمین نوچ | انتشارات افق

سرزمین نوچ | انتشارات افق

سـرزمین نـوچ

از خیلی سال‌های دور، عاشق نوشتن و دنیای عجیب و غریب داستان بودم. اون‌هایی که خیلی اهل خوندن و نوشتن نبودن و شهریور هر سال، مهمون مدرسه و نمره و امتحان دوباره بودن، محاله فراموش کنند ریزعلی و پترس و شخصیت‌های داستان‌های نیم‌بندِ کتاب‌های مدرسه رو، دیگه وای به‌حال ماهایی که بچه زرنگ مدرسه بودیم و قرار بود دکتر و خلبان بشیم و از همون روزهای دور یه قستمی از زندگی‌مون رو اختصاص داده بودیم به دنیای داستان و حالا دیگه شاید بیشتر از هر شخصیتِ واقعی با هولدن کالفیلد و سلوچ رفیق شدیم.

نوشتنش بیش‌تر از دو سال طول کشید. نوشتم. خط زدم. نوشتم. پاک کردم. آخرهاش دچار وسواس شدم، وقتی داشتم ویرایش نهایی می‌کردم حتی بدم نمی‌اومد همه‌ی صفحات رو پاره کنم و یه ببخشید بگم به همه‌ی شخصیت‌های خوب و بدِ داستان که دو سه سالی باهاشون زندگی کرده بودم.

و حالا «سـرزمین نــوچ» اولین داستانِ بلندی که نوشتم متولد شده.

کار سخت ولی فوق‌العاده لذتبخشی بود نوشتن از آدم‌هایی که همه‌ی زندگی‌شون رو می‌ذارن توی چمدون و به سرزمین جدید کوچ می‌کنند. سرزمین نوچ، داستان دغدغه‌های آدم‌های مهاجر امروزیه. آدم‌هایی که میرن تا زندگی در دنیای جدید رو تجربه کنند. آدم‌هایی که اهل ریسک کردن‌اند. آدم‌هایی که دلِ کندن دارن.

متولد شدن و جون گرفتن یک کتاب، خیلی لذتبخشه که از وقتی شروع به جمع‌آوری اطلاعات و نوشتن طرح داستان می‌کنی تا وقتی مجوز بگیری و کتاب چاپ و توزیع بشه، خیلی‌ها زحمت می‌کشن و باید از خیلی‌ها تشکر کرد که متاسفانه شدنی نیست ولی وظبفه‌ی خودم می‌دونم از آقای حسین سناپور که حق استادی به گردن من داره و من رو با دنیای زیبای داستان آشنا کرد، تشکر کنم.

سرزمین نوچ، داستان بلند 300 صفحه‌ایه که توسط انتشارات افق چاپ و قراره که امروز یا فردا، به نمایشگاه بین‌المللی کتاب برسه.