انگشت خالی دستِ چپ
عروسی بود. زیر همین آسمونِ کبود، دیشب، دختر و پسری دست هم رو گرفتند و رفتند تا زندگیای رو شروع کنند. تا خودشون رو تجربه کنند. با هم بودن و حسهای خوب مشترک بودن رو. خوشبخت بشن بههمین وقت عزیز!
مجلس بَزمی بود. مجلس رقصی بود. گوشهی حیاط، میز و نیمکتِ چوبیای بود. شیشهها و لیوانهای یکبار مصرف پُر و خالی میشد. ماست، زیتون، چیپس، سالاد ماکارونی، کالباس و آبمیوههای تُرش و شیرین، میز رو تزئین کرده بود و دیجی نمیدونم چیچی صداش رو کلفت و نازک میکرد، بالا و پایین میپرید و میگفت: حالا دست!
و آدمها دست میزدند. دختر و پسرهایی که همه زوج بودند و حلقههای دستِ چپشون رو تا جایی کنار لوسترهای روشن و نزدیکِ سقف بالا برده بودند خوشحال از این همه نور و رنگ و رقص، شاد بودند، دست میزدند. می میزدند، گاهگاهی به لب و گونههای هم نوک میزدند. دست هم رو میگرفتند و دور هم میچرخیدند و من تنها نشسته بودم روی یکی از همین صندلیهایی که حتماً امروز صبح دهتا دهتا، تا شده و روی هم چیده شده و آقایی با سیبیلهای بلند و کلفت داره همین الان اونها رو پُشت نیسان آبی رنگش بار میزنه و خوشحال از دیدنِ این همه آدم شیک و تمیز و خوشپوش، آرزوهای خوب خوب برای این دو زوج جوون و زوجهای دیروز و پریروزی که میدون رقص رو فتح کرده و حاضر نبودند لحظهای عقب بشینند میکردم.
آدمهای نشسته توی کنجِ تاریکِ حیاط از سیاست میگفتند. از فوتبال. از المپیک. از گرفتن زیر دو خم و بزرگترها از بازار ارز و طلا، از گرونی خونه و اجاره مسکن و گروه ارکستر همچنان لاینقطع نعره میزد، داد میزد، دوره میکرد همهی ترانههایی رو که روزی باهاش عاشقی کرده بودیم.
روزنامهای چاپ نشد دیروز، تعطیل بود، ولی من تک و تنها، کنار استخرِ گود و خالی حیاطِ خونه به آمارِ بالای طلاق این مملکت فکر میکردم. به زندگیهای تیکهتیکه شدهای که مثل دسته گل عروس توی لحظات پایانی آخر شب، وقتی پَرت میشه معلوم نیست سرنوشتش چی میشه و چه جوری پَرپَر میشه، به آدمهایی که بعد از جدایی بهسختی دوباره آدم میشن. جسمشون یک ور میره و روح و روانشون هزار ور.
نیم ساعت بعد، وقتی دستم رو دراز کردم تا کفگیر برنج رو خالی کنم روی دو سه تیکه جوجهکباب سرخ شدهی توی بشقاب چینی سفید، میون اون همه آدم خوشبخت، جای حلقهی یکی از انگشتهای دست چپم بدجوری توی ذوق میزد. دیجی دوباره داد زد «حالا دست!» و من دست چپم رو فرو کردم توی جیب شلوار مشکلی راهراهم تا وصلهی ناجوری نباشم میون اون همه آدم جور خوشبخت.