من و چمدون يشمی‌م!يه چمدون يشمی پارچه‌ای دارم كه يه جورايی دوست‌‌ش دارم. خودم هم نمی‌‌دونم چه جورايی ولی دوست‌ش دارم. خب من از اون دسته آدم‌هايی هستم كه چون خيری از آدميزاد نديدم با اشياء يه جورايی رفاقت می‌كنم و شايد اگه بعضی‌هاشون (البته نه ديگه يه چيزهایی مثل رَنده) جنسيتِ مشخصی داشتند، حتی عاشق‌شون هم می‌شدم. البته نه، دروغ چرا اونقدر عاقل هستم كه عاشق نشم.

آره می‌گفتم، اين چمدون يشمی (كه من و چمدون رو در كنار صفحه مشاهده می‌كنيد) كه به شكل مستطيله و خيلی هم خوش‌دسته، يه دسته‌ی بلندِ مشكی داره كه انگار توی كَمرش جا خوش كرده و هر جايی كه زمين صاف و باسن من فراخ ميشه از غلاف‌ش مياد بيرون و مسير رو همراهی‌م می‌كنه. دو تايی با هم يه سِری از شهرهای دنيا رو گشتيم. بی‌اذيت و آزاره. ساكته و بدون اينكه هی بخواد زر بزنه و نِق‌نق كنه كه گـُشنه‌مه، شاش دارم و خسته شدم، پا به پام مياد. خلاصه كه رفيق‌تر از خيلی‌هاست اين چمدونِ يشمی كه حالا ديگه وقتی بلندش می‌كنم با يكی دو كيلو خطا، بخوبی می‌تونم وزن‌ش رو حدس بزنم.

بخوام نارفيق بشم و چشم‌هام رو ببيندم روی خوبی‌هاش، تا 30 كيلو هم گنجايش داره. نهايت يه كمی سَر و صورت‌ش پُف می‌كنه و چاكِ دَهن‌ش سخت‌تر بسته ميشه ولی خب در ديزی بازه، حياء من كجا رفته؟! و حالا منُ و اين چمدون دوباره رفيق هم شديم. قراره دوباره دستِ همديگه رو بگيريم و سفری كنيم به دوردست‌ها.

پارسال آخر مهر سفری به اروپا داشتم و مهمونِ دوستی عزيز و قوم و خويشِ دور از وطن بودم. آلمان و فرانسه و سوئد رو ديدم. سه هفته زمان زيادی نبود ولی همين هم غنيمتی بود برای اينكه آشنا بشی با فرهنگ و شهر و نوع زندگی آدم‌های اونور كره زمين و خب انگاری امسال هم قِسمت بر اينه كه توی روزهای آخر مهر، من دوباره مسافر چمدون به دست باشم.

بدو بدوهای دَم سفر خيلی برای آدم وقت و حال و حوصله نميذاره كه بخواد به چيزی فكر كنه. يه سری كارهای ساده و ابتدايی كه برای انجام دادن‌ش بايد عينهو سگِ سوزن‌‌خورده، چهار طرفِ اين شهر شلوغ رو بدويی و پارس كنی و اين دو سه هفته هم كه ديگه خريد دلار خودش شده معادله‌ی پيچيده‌ای كه حالِ آدم رو از هر چی مملكت بدون‌ِ سيستم بهم ميزنه. ولی وقتی روی صندلی تاكسی نشستی و بالاجبار مسير طولانی خونه تا فرودگاه رو طی‌طريق می‌كنی، اين شانس رو داری كه برای بار Nام به رفتن فكر كنی. به نبودن. به مهاجرت، برخلافِ تمام باورهات. پاييز تهران قشنگه، قدرش رو بدونيد و جای من رو هم خالی كنيد.