سونا با پوشش اسلامی
:: حالا نه اینکه منهم با خودم کتاب 13 جلدی تاریخ تمدنِ ویلدورانت رو به سفر آورده باشم، نه! ولی شکر خدا کنار هیچ استخر و ساحل و لب حوضی، نمیبینی هموطن ایرانی ولو باشه و بغیر از نوشابههای زَهرماری الکلی! چیزی خوندنی در دست داشته باشه که انگاری به سفر آمدیم که فقط بخوریم که کاردِ تیز بخوریم که برعکس ما، این بیگانههای از خدا بیخبر که همینجور سرپا، آلتشون رو در دست میگیرن و میشاشند، جایی نیست که ولو باشند و چند صفحهی کتاب نخونند و مطالعهی نکنند.
:: در پست قبلی گفته بودم، هتل به تصرف هموطنان غیور درآمده، الان باید اصلاح کنم که گویا تمامی اهالی چند استانِ آذری زبان، همگی اینجا هستند!
از دوستانِ تُرک شنیده بودم که تَب رفتن به آنتالیا و فرستادن بچهها برای ادامهی تحصیل به ترکیه بدجور بصورت اپیدمی و چشم همچشمی بین تُرکزبانان درآمده، باور نداشتم ولی این همه اهالی آذربایجان در همین چُسمثقال هتل گویا سَندی است محکم در راستای تصدیق گفتهی دوستان.
:: حضور خانمهای ایرانی با حجاب کامل رو در دیسکو یه جورایی برای خودم توجیه کردم که خب، ارضاءی حس کنجکاوی است و اینکه حالا بریم ببنیم توی این دیسکو چی میگذره که جماعت اینجور از خود بیخود میشن و نصفه شبی هایپر میشن و عربدههایی میکشن آنچنانی ولی دیگه ندیده و نشنیده بودم خانمی با حفظِ حجاب اسلامی به سونا هم بیاد که به برکت این سفر، خودم از نزدیک شاهدش بودم!
توی این مدت و بعد از ساعتِ دوازده شب، حضور خانمهای ایرانی با داشتن پوشش اسلامی و در ردیف جلوی دیسکو امری عادی شده ولی دیروز توی سونا، بودند چند خانم که دو سه تکه حوله به تن و بدنشون پیچیده بودند و حولهی رو هم سفت و محکم به سَر و کلهشون بسته بودند تا خدای نکرده نامحرمی نبیند که اگر من نامحرم باشم باید اعتراف کنم به والله دیدم قسمتی از شانهی برهنهی یکی از آنها و چربیهای دور شکم یکی دیگرشان را، یعنی حد فاصل حولهی بسته شده بالا تنه با میان تنهش رو که همچین زیادی هم چربی داشت ولی خب سونا تاریک و داغ بود و چشمان منهم از بخار اُکالیپتوس میسوخت و هر آنچه دیدم تار بود و هاشور هاشور. هر چند شاید هم من اشتباه میکنم که خداوند از سر تقصیرات و گناههانمان بگذرد که تگری زدیم به خودمون و دین و مملکت و اعتقاداتمون!