این شهر را کسی دوست ندارد!
:: دلمون به حال و هوای اردیبهشت تهران خوش بود ولی خوشا بهحال اونایی که این حوالی نیستند و نمیبینند این هوای مُزخرفِ بهاری امسال رو و خاطراتِ اردیبهشتی سالهای قبل رو مزمزه میکنند که پیشتر از این، درشتدانهها و کلهگندهها شهر رو در دست داشتن و الان بهغیر از این عزیزان، ریزدانههای احتمالاً کشورهای همجوار هم خودشون رو رسوندن به پایتخت و شهر رو تسخیر کردند و چنان گندی زدند به ابرشهر تهران که حالا دیگه کم نداره از وارونه شدن هوای این شهر مظلوم در روزهای آخر پاییز. انگاری دیگه هیچ فصل و ماهی با تهران مهربون نیست.
:: این نوشتهها پل ارتباطی شده بین من و شماهایی که خب شاید هیچ کدوممون هم همدیگه رو نمیشناسیم و همین میشه که یه وقتهایی برخلاف دل و دماغ نداشته، باید چند خطی نوشت تا دوستان بدونند که هستم. که خوبم. و این است حکایت نوشتههای این روزها. شاید صفحه بر این اساس سیاه میشه که فقط بگم هستم. از سر اجبار نیست ولی خب دوستشون هم ندارم. چارهی نیست باید تحمل کنیم. شما تلخیهای من رو و منهم فحشهای اعیان و تو دلی شما رو!
:: یه وقتهایی دلت فیلم میخواد. دلت محیط سینما رو میخواد. ولو شدن روی صندلیهای پردیس ملت رو میخواد. این میشه که میری و مزخرفی به اسم "یکی از ما دو نفر" رو میبینی وگرنه خوب میدونی که نگاه تهمینه میلانی نه یه مرد که به کل سینما، با سلیقهی تو اصلاً جور درنمیاد که اوج و قلهی فیلمسازی این کارگردان پُرمدعا چی بوده که حالا این یکی فیلمش باشه. داستان و سناریویی بد. فیلمی بد. هنرپیشههایی بد و توی این مجموعهی کاملاً بد، نمیدونی خودت توی سینما و بهرام رادان روی پرده چیکار میکنه!
:: به لطف دوست بسیار عزیزی که بنابه گفتهی خودش عاشق از پشت یک سوم بوده اون سایت و نوشتهها دوباره در دسترس قرار گرفت. باید اعتراف کنم دیدن دوباره رنگ و روی اونجا حال خودم رو هم خوب کرد. چا داشت که همینجا از این دوست عزیز تشکر کنم.