شـن
توی این گرمای خرداد ماه تهران، هندوانه گذاشتین زیر بغل من این هوا و حالا منهم جوگیر شدم و بخاطر بالا موندن پرچم هنری این مرز و بوم هر روز به مراکز فرهنگی سر میزنم تا بتونم شاید چند نفری رو تشویق کنم که اگه قراره پولی خرج کنند، حتماً توی مسیر علم و ادب و هنر خرج کنند که انصافاً خیلی جای کار هم داره.
این روزها کار بسیار خوبی توی سالن سایهی تئاتر شهر در حال اجراست که توصیه میشه دیدنش، البته اگر تئاتر ببین نسبتاً حرفهی هستید. «شن» کاری از خانم کتایون حسینزاده با بازی الهام پاوهنژاد و پریزاد سیف. بازی و اجرای خوب، دکوری عالی و موسیقی عالیتر.
«شن» داستان تنهایی و بلاتکلیفی و لنگ در هوایی ما آدمهاست. داستانی مُدرن در فضایی غیررئال که انگاری پایهگذاری شده روی زندگی واقعی تک تک ما آدمها. داستانی از همون اول «باز» که تو لحظه به لحظه میتونی خودت رو توی موقعیتهای مختلف تصور کنی چون که تنهایی ما آدمها تمومی نداره. پایانی نداره.
«شن» داستان ما آدمهاست که شاید باید هر روز نفرین کنیم اون نخستین آدم رو که قطعاً دونهی گندم و سیب قرمز، هر چقدر هم که خوشمزه و شیرین بوده باشه ارزش نداشت که بخوره و این همه آدم رو توی این دنیا سرگردون کنه که ایکاش کاردِ تیز میخورد به اون شکمش! و ماها رو اینجوری آلاخون وآلاخون ِ این دنیا و سرزمین لَمیزرع نمیکرد.
«شن» داستان ما آدمهایی است که قراره مبارزه کنیم با هستی. قراره گوشهی عُزلت رو انتخاب کنیم. قراره بواسطهی زشتی و خیانت بریم و تنها بشنیم کنج خونه، در رو روی خودمون ببنیدم غافل از اینکه هستی ما رو هم با خودش میبره. یعنی خدا شاهده، اینهایی که میگم اصلاً پـُز و چسی روشنفکری نیست، باید الاغ باشی که تیک تاک زمان رو بشنوی و نفهمی که لحظه لحظهی این زندگی ارزش داره و تو ازش غافلی. باید کور باشی از هر دو چشم و کر تا متوجه نشی که حتی شنهای ساکن هم این اجازه رو نمیدن که من و تو با گردش این دنیا نچرخیم، نگردیم، تغییر نکنیم.
«شن» داستان زندانی است که این روزها من و تو و ما برای خودمون ساختیم. داستانی مایی که فرار میکنیم از رودرو شدن با مشکلات.
دو زن خودشون رو محبوس کردند توی اطاقی که کم نداره از خونهی خانم هاویشان! یکی در موضع بالاتر رهبری این تیم دو نفره رو به عهده گرفته و دومی که عاصیتره دل به پنجرهی خوش کرده تا شاید خودش رو آزاد کنه و هوایی بخوره و وقتی بازش میکنه نه فقط خودش که توی تماشاچی هم تمام امیدت به یاس تبدیل میشه. توی شن نمیتونی نفس بکشی. همونجوری که توی دنیای واقعی امروز هم خیلی وقتها سخت میشه نفس کشیدنت.
قطعاً اجرای «شن» کار سختی بوده. کاری توی فضایی محدود که بازیگران باید تمام حسها و خصلتهای درونی و بیرونیشون رو نشون بدن حتی موقعی که تا گردن دفن شدند زیر شن و تو هیچی نمیبینی جز سَر و دو چشم. «شن» کار خاصی است که فکر کنم هر هنرپیشهی شاید این شانس رو نداشته باشه چنین کاری بهش پیشنهاد بشه تا تمام مهارتهای خودش رو توی این محدودهی محدود به نمایش بگذاره.
«شن» رو دوست داشتم و بازی الهام پاوهنژاد رو بخاطر نوع کارکتری که توی نمایش داشت بیشتر، و اگر راهی باشه که کسی بتونه سلام من رو به کارگردان برسونه و موسیقی اینکار رو به من، قطعاً حالا حالاها دعاش میکنم!