اصفهان در نیم نگاه!
شاید هیچوقت به این فکر نکنم که روزی مجبور باشم توی شهری بغیر از تهران زندگی کنم ولی اگه قرار به اجبار باشه و انتخاب خودم، بدون شک اصفهان شهریه که میشه دوستش داشت. اصفهانِ این روزها بنا به گفتهی ساکنین این شهر، کم نداره از بهشت و دیدههای این چند روزه من هم میتونه مُهر محکمی بزنه پای این این ادعا، که هر چی از زیباییهای این فصل این شهر بگم کم گفتم.
آب زایندهرود بعد از چند ماه دوباره جاری شده و شهر زنده و اصفهانیها که سالها زندگی کردن با این رودخونه و رازهای نگفتهشون رو باهاش دردِ دل کردن، خوشحالتر از همیشهان که بدون شک وقتی رودخونه خشک شده بود خیلی از ساکنین شهر افسرده بودند.
شاید از دید خودِ اصفهانیها توی پیک ترافیک، خیابونهای مرکزی و اصلی خیلی شلوغ و اعصابخردکن باشه ولی برای ماهایی که ترافیکهای طولانی و مردافکنِ تهران رو تجربه کردیم، ترافیک اصفهان چیزی غیر از بازی و فان نیست!
یکی از خصوصیات ترافیکی اهالی محترم اصفهان اینه که پنداری تحت هیچ شرایطی عادت به زدن راهنمای ماشین برای گردش به راست و چپ ندارند. تو باید با حس ششم بفهمی که کدوم ماشین قصد گردش و چرخش داره! فقط گاهی مشاهده میکنی چیزی دراز حدود یکونیم متر عینهو چوب بلندِ نونوایی سنگگ از ماشین بیرون اومده و داره تکونتکون میخوره و این به علامت اینه که راننده قصد گردش داره وگرنه اصفهانیهای اصیل محاله که راهنما بزنن. توی این چند روز، وقتی تک و توک ماشینی که راهنما زدن رو نگاه کردم، پلاکی غیر از 13 داشتند.
در شهر بزرگی چون اصفهان شما بندرت ماشین بالای 40-50 میلیون میبینی و گویا اهالی این شهر با توجه به همون خصلتهایی که بهرحال وصله پینه شده با نژاد اصفهانی، عموماً ترجیح میدن که سوار ماشینهای متوسط بشن. 72 ساعت اصفهان بودم و قسم میخورم فقط دو تا بیامو دیدم؛ یکی پلاک سیاسی داشت و یه X6 هم جلوی هتل عباسی پارک شده بود که نمره نشده بود.
چهارشنبه، بعد از چند ساعت کافهنشینی همراه شدم با دوستانِ اهل دل اصفهانی تا دور میدون نقشجهان تاب بخوریم. دوستان از نبودن تئاتر و مراکز فرهنگی گفتن و از اینکه تهرانیها جایی به اسم تئاتر شهر دارند که اگه اهل تئاتر باشی غنیمتی است. دلم سوخت برای اصفهان و این همه اصفهانی که شهره هستن به هنر و طنازی و اونوقت سالن تئاتری ندارن. یعنی شهرداری و یا سازمانهای مسئول هیچ کاری نکردن برای تئاتر این شهر؟ یعنی کشور عریض و طویل ایران هست و همین چهار تا سالن زپرتی تئاتر که گنجایش 70-80 نفر رو داره؟
عصر پنجشنبه سراغ کتابفروشیهای شهر رو گرفتم و با یکی دیگه از دوستانِ اصفهانی به روبروی هتل عباسی که مرکز کتابفروشیهاست رفتیم. گفتم حتماً توی این کتابفروشیها میتونم چند تا کتاب خوب پیدا کنم تا به رسم هدیه به دوست عزیزی بدم. شب قبلش دلم برای نداشتن سالن تئاتر اصفهان سوخت و وقتی کتابهای کتابفروشیها رو دیدم جداً دوست داشتم گریه کنم از این همه فقر فرهنگی.
در اصفهان، پایتخت فرهنگی ایران، شهری چند میلیونی، نصف جهان، شهری در فاصلهی 400 کیلومتری تهران که من 3.5 ساعته این فاصله رو طی کردم به چندین کتابفروشی سر زدم و تنها رمانِ خوب و قابل خواندن «جای خالی سلوچ» بود و تمام! هیچکدوم از این کتابهایی رو که حتی پارسال چاپ شده بود رو من توی کتابفروشیها پیدا نکردم. فقط دو سه کتاب از انتشارات چشمه، دو کتاب از انتشارات افق و ... دلم سوخت برای شهر اصفهان. دلم سوخت برای اهالی هنردوست اصفهان. وقتی حال و روز کتاب در شهر اصفهان اینه دیگه وای بحال یزد و کرمان و بوشهر و نیشابور. با این حال و روز خب دیگه خیلی نباید دنبال این بگردیم که چرا کتابهای خوب این مملکت توی همون چاپ اول مونده. سیستم آنلاین بخوره توی فرق سرمون، یعنی سیستم توزیع نمیتونه کتابهای منتشر شده رو حتی بعد از چند ماه به شهرستانها برسونه؟
* عکس از فتوبلاگ کیوان