ما میسوزیم
تور لیدر که پسرِ سی سالهی پاکستانیای بود با نوکِ انگشت به ساختمونِ خیلی بلندی اشاره کرد و گفت: «قبل از رکودِ اقتصادی 25% جرثقیلهای دنیا توی دبی کار میکرد.»
همهی 40 مسافرِ اتوبوس که اتفاقاً همگی هم ایرانی بودن سَرشون رو یهوری خَم کرده و نگاهی به ساختمونِ بلند، که تا وسطِ آسمونِ آبی بالا رفته بود کردن و همهشون یا بهتره بگم همهمون یکصدا گفتیم: «اَه.»
هیچکسی نگفت، ماشالله! همه گفتن «اَه» و توی همون کَسری از ثانیه که دهن مسافرها از تعجب باز بود، یه رَج دیگه به میلیونها رجِ برج بلند اضافه شد و ده سانت ارتفاعش بیشتر شد و بالاتر رفت.
اونها سی ساله، بیستوچهار ساعته آجر رو آجر میذارن و ما دوهزاروپونصد ساله که چهلوهشت ساعته فقط حرف میزنیم و هی میگیم که «از این عربهای ملخخور متنفریم» و فکر میکنیم اونها حق آباء و اجدادمون رو خوردن و هر بار که چشممون به قَد و بالاشون میافته میگیم «از این عربها، کثیفتر نداریم» و هر بار از صرافیهای میدون فردوسی، درهمِ 488 تومن و پنج زاری میگیریم و میریم دُبی و همینکه پیچ اولِ فرودگاههای شماره 1 و 2 و 3ام این شهر رو میپیچیم و چشممون به اولین ساختمونِ جدید و نوساز میافته یادمون میریم که ما تُحفهی جدا بافتهی دنیای معاصریم و بدون شک از بهترینهای کیهان و هستی هستیم و عربها کثیفترین آدمهای روی زمیناند که خیلی هم هیز و عوضی هستن و اونوقت سَر هر خیابون و اتوبان با دیدنِ ساختوسازهای بلند و کوتاه و پَهن و باریک، هی با صدای بلند میگیم: اَه!
سالهاست که مَردهای زیادی میرن دُبی. میرن و فحش میدن به تموم جد و آبادِ هر چی عَربه و خودشون و کَمر و دودولشون رو توی دیسکو و نایتکلابهای هتل یا بَر خیابون، با، یا، در کنارِ خانمهای خوب و متشخص آنچنانی خالی میکنند.
سالهاست خانمهای ایرانی توی سیتیسنتر و دُبی و امارات مال و ابنبطوطه و پاساژ فلان و بیسار، دینار و تومان رو هی بهم تبدیل میکنند تا قیمتِ مقرونبهصرفهی دامن و شورت و شلوارک رو حساب کنند و کیسههای خریدشون رو پُر و بعدش خِرکش کنند و بیارن و اتاقهای تَنگ و کوچیک سه و چهار و پنج ستاره هتل رو پُر کنند.
این خانمها اونقدر میرن و هر بار این عربهای مادر مُرده رو فحش میدن و خرید میکنند و بارکش میکنند تا فرودگاه که تموم پروازها و هواپیماها و ایرلاینهای مختلفِ دنیا وقتی بهطرف تهران میان، از این حَجم زیاد خرید، توی دلشون به تکتک ماها فحش خواهر مادر میدن؛ شک نکنید که فحش میدن. باید زبون غیر آدمیزاد بفهمی که وقتی هواپیما بالبال میزنه و صورتش از عرق خیس شده و ضربان قلب و فحشهای چارواداری که به ما مسافرها میده رو بشنوی.
و حالا ما توی دبی میسوزیم.
با دیدن ساختمونهای شیک و قشنگ و بلند میسوزیم. با دیدن آخرین لامبورگینی و فراری و بهترین برندهای دنیا میسوزیم. با دیدن استاندارد بالا توی همین کشور زپرتی دو سه میلیونی چسبیده به خودمون میسوزیم. با بالا رفتن هر روزه درهم و کاهشِ ریال میسوزیم. با دیدنِ اتیکت قیمتها میسوزیم. با بالا رفتن برج شیخ فلان و حقارتِ برج میلاد در کنار همهی این برجهای بیشمار میسوزیم.
از بزرگ شدن جزیرهها و نَخلهای مصنوعی که دیگه اون یکی سرش داره میرسه وسط میدون شهرداری بوشهر و بندرعباس میسوزیم. وقتی چشممون به اون همه ساختوساز عجیب و غریب میافته که بدون ساز و دُهل و مراسم افتتاحیه ساخته و پَرداخته میشه و اونوقت یادِ سالهای ساخت تونل توحید و سه پایهترین و بیریختترین پل جوادیه دنیا میافتیم، میسوزیم.
از اینکه شیخ زاید و خیابونهای امارات دیگه داره همقد و اعتبار نیویورک میشه میسوزیم. بعد از اینکه 170 درهم دادیم و با ماشین تویوتای ژاپنی کمی پرسه زدیم توی بیابونهای شهر و تپهها رو بالا و پایین کردیم و آفتاب خورد وسط پیشونیمون میسوزیم. توی وایدوادی و آتلانتیس و پارک آبی و زیر آفتاب و کنار استخر و حوض و دریا میسوزیم.
وقتی میریم ابوظبی و پُشت در سفارت وامیستیم تا رفیقمون بره پشت اون دیوارهای آهنی و خوشحال و خندون با پاسپورتی که ویزای آمریکا بهش چسبیده میآد بیرون و تو میدونی تا یکی دو ماه دیگه اونهم از این مملکت میره میسوزی.