جام ملّت‌های اروپا به روزهای حساس خودش رسیده. اونجا و اینجا که روز نیست، باید گفت به شب‌های حساسِ خودش رسیده. نتایج به مراحل حساس خودش رسیده. نتایج مسابقاتِ فوتبال رو نمی‌گم که خوشی موقتی این روزهای ماست. اونجا و اینجا که روز نیست، باید گفت خوشی موقتی این شب‌های درازِ آخرِ بهار و شروع تابستون‌مونه. فرقی هم نمی‌کنه آلمان اول می‌شه یا اسپانیا. انگلیس برنده می‌شه یا فرانسه.

دو هفته که بگذره و غَم‌ها دوباره غَمبرک بزنه کُنجِ دل‌مون یادمون می‌ره کاپیتانِ کدوم تیم جام رو بالای سَرش بُرد. مگه الان یادمونه که چهار سال پیش کی قهرمانِ مسابقاتِ جام ملت‌های اروپا توی سال 2008 شد؟ کل سال 2008 یادمون رفته، دیگه چه برسه به قهرمان مسابقاتِ فوتبالِ جامِ ملت‌های اروپاش!

داستان داره به روزهای حساسش می‌رسه. فقط روز که نیست، شب هم داره. عصر هم داره. صبحِ خیلی زود، کلّه‌ی سحر که هنوز آفتاب نزده، همون موقع که رنگ آبی و سبز غلبه می‌کنه به هر رنگی، از همون موقع‌های گیج و منگ و نئشه‌آور هم داره. پیچ‌و‌خمِ جاده داره. بیابون داره. طبقه‌ی سی و نمی‌دونم چندم یه بُرج بلند، یه جای دنجی اون بالاهای شهر هم داره.

از بدبختی‌های زنِ امروز داره، همون زنی که پتانسیل این رو داره که تبدیل بشه به مادر آینده. از حیرونی مردهای خوش‌پوش داره. همین مردِ دو حرفی که سال‌هاست شده پای ثابت دو تا از ستون‌های سفید و خالی عمودی یا افقی جدول‌های متقاطع با توضیح «جنس به‌ظاهر قوی». ماشین داره. خونه داره. کافه داره. پول داره. بُرج‌و‌بارو داره، نَر و ماده داره و اونوقت هیچی نداره. هیچی هیچی. یعنی تو بگو حتی همین سه حرفِ «هـ ـیـ چ» رو هم نمی‌شه لابه‌لای اون همه واژه و کلمه پیدا کرد.

خب وقتی مرد می‌شه نر و زن می‌شه ماده، دیگه نباید دنبال چیزی گشت. باید همون روزِ اول که چشم‌مون خورد به این واژه‌ی دو حرفی، همون موقع که مرد شد نر، شمال و جنوب شهر شد جنگل، کلِ قد و وزنِ زن شد و.ا.ژ.ن، همه‌ی داستان شد دروغ و خیال و خالی‌بندی، اسلحه زمین می‌ذاشتیم. دست‌هامون رو بالا می‌گرفتیم. فارغ از جنسیت، همه با هم تسلیم می‌شدیم. مگه پارچه‌ی مِتقال متری چنده؟ چند متر متقالِ سفید می‌گرفتیم بالای سرمون و دست‌هامون رو می‌ذاشتیم روی کله‌مون و می‌اومدیم بیرون از سنگرهای بتونی‌مون. یا بر فرض که غرور و غیرتی هم باشه و نخواهیم تسلیم بشیم، خب بیابون که دیگه دور نیست. شکر خدا، دورتادورمون شده لَم‌یزرع، راحت می‌شه، شبی، نصف‌شبی، تَنگِ غروبی بدون این‌که آب از آب تکون بخوره، سَر به بیابون گذاشت.

دو هفته که بگذره قهرمانِ مسابقاتِ جام ملت‌های اروپا فراموش می‌شه. کسی یادش نمیاد کاپیتان کدوم تیم اون جامِ طلایی رو بوسید و هنوز بالا نبرده، میلیون‌های آدم مست و غیرمست براش هورا کشیدن. خیلی زودتر از چهار سال دیگه، آدم‌ها کل سالِ 2012 رو فراموش می‌کنند. کلِ کلش رو. نه فقط قهرمان مسابقات قوتبالش، بلکه همه‌ی سال و همه‌ی آدم‌هایی که توی سال 2012 رفتن و سَر به بیابون گذاشتند.