آخرین شب و روز پاییز هم تموم شد. شب یَلدا رسید. گروهی سفت و سَخت به پایان دنیا اعتقاد داشتند و حتی رَه توشه‌ای جمع کرده بودند برای گذر از این دو تا دنیا. نوسترآداموس، این‌بار رید با این پیش‌بینی‌اش. دنیا به پایان نرسید. یلدا شد. شنبه شد و چشم بهم بزنیم این ماه و فصل و سال هم تموم می‌شه و اونایی که امروز چک دارن و پنج‌شنبه، خوشحال از تموم شدنِ دنیا بودند امروز باید دو دستی بزنند بر فرق سرشون تا چک‌شون برگشت نخوره!

پاییز هم تموم شد و پنداری امسال، تَب تبریک گفتن و گرفتن مراسم شب یلدا بیشتر از هر سالی بود. حداقل من که این‌جور برداشت کردم. و خب این می‌تونه خبر خوبی باشه. این همون فرقی‌یه که ایران با تموم سی‌‍صد، چهارصد کشور دیگه داره! با دلار هزاروصد تومن به سختی زندگی می‌کردیم. با دلار دوهزارودویست تومن به سختی زندگی می‌کردیم. با دلار سه هزاروپنجاه تومن به سختی زندگی می‌کنیم و... بهرحال کم و زیاد، تند و آروم، پُرشتاب و بی‌شتاب «زندگی می‌کنیم».

بسانِ هر سال، لابه‌لای پسته و بادوم کیلویی سی و چهل هزار تومنی که قطعاً از سُفره‌ی اولین شب زمستونی خیلی‌ها حذف شده بود خواستم جوجه‌های آخر پاییز رو بشمارم. انکر و مُنکر شده بودم. به حساب خود برسید قبل از این‌که به حساب‌تان برسیم، رو سرلوحه‌ی زندگی کردم. دفتر و دَستک و حساب و کتاب. قلم و دوات و لیقه و... سبد بود. مرغ و خروس بود. آخر پاییز بود، شاهنامه و انار و حافظ بود ولی هیچ اثری از تخم و جوجه‌ نبود.

گربه‌ها زیاد شدند. خرس‌ها. گرگ‌ها. ببرها. یوزها. دیوث‌ها. چشم به‌هم بزنی تخم‌های هنوز جوجه نشده رو با خودشون می‌برند. می‌خورند. له می‌کنند. از حیوان‌ها، شکوه و ناله‌ای نیست. گِله از انسان‌هایی‌یه که در لباس گرگ و گربه همه جا هستند. هر چند به نسبت نامساوی ولی هستند. توی هر پنج قاره‌ی دنیا. و این می‌شه که خیلی از این پاییزها میاد و می‌ره و دست ما کوتاه می‌مونه از شمردن جوجه‌ها.

هرچند با بودن این همه عقاب بَدلی، دیگه کی دلش رو به شمردن جوجه‌ها خوش می‌کنه؟!