گاهی باید بیدلیل نوشت!
آدمها، روابط، دوستی و رفاقتها هم به همین سادگی خراب و داغون و فراموش میشن. به همین سادگی که وقتی تنبلی کنی و الویتهای حرف زدنت بیوفته آخر همه کارها و تَه انباری، کمکم یادت میره دوستی داشتی، رفیقی داشتی، زن یا مردی داشتی، وبلاگی داشتی که هرازگاهی چیزکی توش مینوشتی. چند روز که میگذره غبار میگیره و چند ماه که میگذره رابطه کَپک میزنه و به همین راحتی پروندهی یه دوستی، یه رابطه، یه زندگی بسته میشه و میره پی کار خودش. که این «پی کارِ خود رفتن» جنس و ماهیتِ این روزهای ماست.
ما حرف زدن بلد نیستیم. همونجور که حرف نزدن هم بلد نیستیم! و این بیموقع گفتن و اصلاً نگفتن، میسازه همین حالوروزی رو که الان داریم. که اگه فقط ده درصد حرفهایی رو که هر روز و هر شب، با خودمون زمزمه میکنیم، به طرف مقابل بگیم شاید دیگه این همه استرس و ترس و درگیری نداشته باشیم. این همه سوءتفاهم. این همه جنگ و جدلی که خودمون با خودمون شروع میکنیم، توی ذهنمون سوال طرح میکنیم و بُدوبُدو میریم اونور صفحهی شطرنج میشینیم و به خودمون این حق رو میدیم که بهجای طرف مقابل حرکت کنیم. با خودمون میگیم اسب و فیل، هر دو حیوون هستند پس حتماً فرقی نداره کدوم رو تکون بدیم! و خب همین میشه سرآغاز شروع یه جنگی سختتر از جنگ جهانی دوم. غافل از این که نه به کسی حرفی زدیم و نه التیماتومی دادیم و نه اعلان جنگی کردیم. اونهم برای تویی که همیشه یه پرچم سفید، توی جیبت داری تا مقابل دوست و دشمن بالا بگیری. ولی یه کم که میگذره، وقتی همه چیز بهم ریخت، با خودت فکر میکنی اصلاً چرا جنگ؟ کدوم دشمن؟ کی گفت که من جای اون بازی کنم؟ من چرا اسب رو تکون دادم و...
گاهی حتی بدون هیچ دلیل، باید حرف زد. باید زنگ زد. باید نگاه کرد. باید چیزکی نوشت هرچند بیبهونه که فاصلهی بین نگفتن و ننوشتن و ندیدن زیاد بشه، همه چیز کپک میزنه. که این «کپک زدن و زود فاسد شدن» جنس و ماهیتِ این روزهای ماست.