ایرانی‌جماعت با «زمان» میونه‌ی خوبی نداره. ایرانی‌جماعت با «شب» و تاریکی میونه‌ی خوبی نداره. همچین نیست که حالا برای طولانی شدنِ یه ثانیه و یه دقیقه‌اش، نُقل‌و‌نبات پخش کنه و سینه‌ی انار رو جِر بده و هندونه رو چهارقاچ کنه و بَزم و مهمونی بگیره که هفته و ماه و حتی سال‌های زیادی رو به باد داده، به باد دادم، به باد دادیم.

نه رفتنِ پاییزش جشن گرفتن داره و نه اومدنِ زمستونش که اگه گذرِ زمان برات فرق نداشته باشه و اومده باشی که فقط مویی سفید کنی و بخوری و بالاپایینی تکون بدی، فرقِ چندانی نیست میونِ هر چهار فصلِ سال که انگار همه‌ی روز و شب‌هاش به یه اندازه قَد کشیدن. این موقعِ سال، هوا سردتره و زیر کُرسی، خور و خواب و شهوت بیشتر می‌چسبه و بهار و تابستون هم که زیرِ بادِ کولر و کنارِ کُلمن آبِ خنک، ولو شدن و یقه چسبیدن، یه جورای دیگه‌ای لذت داره.

شبِ یلداست که اگه فارغ از دراز شدنِ روز و کوتاه شدنِ شب، متر ورداریم و قدِ خودمون و لباسی که توی یه سالِ گذشته پوشیدیم، اندازه بگیریم، اگه ببینیم نه اون‌قدر گشاد پوشیدیم که حس کنیم دست و پا و عضله و استخون‌مون عاریه است و نه اون‌قدر تَنگ که بچسبه بیخِ گلو و خفه‌مون کنه، اون‌وقت خوشحالی و جشن و مهمونی داره که از این سال‌ها و از این یلداها زیاد اومده و رفته.

امشب که دیگه رسیدیم به تَه پاییز، باید کلاهِ خودمون رو قاضی کنیم و بشماریم تموم اون برگ‌های خزون‌کرده‌‌ایی رو که ندیدیم و صادقانه اندازه بزنیم ببینیم از زمستونِ پارسال تا الان، چقدر قد کشیدیم. چقدر بزرگ شدیم. چقدر عمیق شدیم. چقدر دیدیم و دَم نزدیم. چقدر ندیده داستان‌سرایی کردیم. چقدر گـَز نکرده، بُردیم و دوختیم و چقدر ناعادلانه قضاوت کردیم.

شبِ یلداست. از این یلداها زیاد اومده و رفته. نه رفتنِ پاییز خوشحالی داره و نه اومدنِ زمستون که چشم به‌هم بزنیم باید بنویسیم زمستون هم رفت و روسیاهی موند به زغال!

ما مردم فراموشکاری هستیم. همین چند ماه پیش برای پاییز و بارون‌های عاشقونه‌اش، از وسطِ شهریور فرشِ قرمز پهن کرده بودیم و حالا خوشحالیم از رسیدنِ زمستون و خیلی زود، زمستون هم با صورتِ سیاه می‌فرستیم کناردستِ حاجی‌فیروز و میریم توی بغلِ بهار.

شبِ یلداست. نه دونه‌ایی از انارِ زمستونِ پار و پیرارسال باقی‌مونده و نه مُشتی از گندم بوداد‌ه‌ی یلدای قبلی که اونقدر خساست کردیم که قسمتِ هیچ کبوتری نشد. از این یلداها زیاد اومده و رفته. پس این‌بار دعا کنیم که چهار فصلِ زندگی رو عاشق باشیم و اون‌قدر بزرگ بشیم و قد بکشیم که وسطِ مرداد، دل‌مون تَنگِ حاجی‌فیروز بشه، نه نیمه‌ی اسفند.

«یلدا مبارک.»