نَفَـس میکشـم
قبول ندارم این جملهی منتسب به مرد بزرگی رو که گفته بود: «پسرم، یک بهار، یک تابستان، یک پاییز و یک زمستان را دیدی. از این پس همه چیزِ جهان تکراری است جز مهربانی.»
غیر تکراری بودن، ماهیتِ زندگی امروزه ماست. آدمهای غیر تکراری. خصلتهای غیر تکراری. برخوردهای غیر تکراری. کشورها و سفرهای غیر تکراری. مهربونیهای غیر تکراری. روزها و شبهای غیر تکراری و... که اگه قرار به تکرار باشه حتی همون یک سال هم زیاده.
برای من یک سال دیگه هم گذشت. یک سال دیگه بزرگ و بزرگتر شدم. عددهای شناسنامه بخش مهمی از واقعیت هستن ولی همهی واقعیت نیستن. شاید مهمترین نکته، همین باشه که سالی رو گذروندم که سعی کردم تکراری نباشه و نبود. تابستون و پاییزی متفاوت داشت و امیدوارم که زمستونِ امسال فرق داشته باشه با همهی برف و سرمای زمستونهای سالهای قبل. سالی رو گذروندم که فارغ از عدد و رقم، سعی کردم بیشتر یاد بگیرم و مَزمَزه کردم طعمِ خوبِ مهربونی رو در کنارِ چند تا آدمِ بزرگ. خیلی بزرگ.
همهی این سالهایی که گذشت اونقدر زود گذشته که وقتی به پُشتِ سَرم نگاه میکنم، هنوز گردوخاکِ روزهای بچگی خیابونِ نیکنام و جابری و قصرفیروزه رو هواست. انگار همین دیروز بود که غمگینترین آدمِ زمین بودم بهخاطرِ شکستنِ نوکِ مدادِ قرمزم.
زود گذشت، خیلی زود. بقیهاش هم زود میگذره. زودتر از دیروز و پریروز. پس دوست دارم همهی این روزها و لحظات رو زندگی کنم در کنارِ آدمهایی که دوستشون دارم. در کنار آدمهایی که میشه باهاشون روزهای سختِ زندگی رو تحمل کرد. در کنار آدمهایی که فارغ از دودوتا چهارتا کردنهای امروزی، زندگی میکنن. مهربونی میکنن و نَفس میکشن.