من میخوام برگردم به کودکی
و ما آدمهای بزرگ و دنیادیده و چهار تا پیرهن بیشتر پارهکرده و دماغ سَربالایی که این روزها خدا رو بنده نیستیم قراره داستان و کتاب و خاطره بنویسیم تا به این بچهها درسهایی بدیم آنچنانی. قراره از تجربیاتِ زندگی و فراز و نشیبش بگیم تا بچههای مدرسه بدونند که آیندهی سختی در پیش رو دارند. قراره از گذشت و ایثار و فدارکاریهایی که هیچوقت نکردیم، چیزهایی سَرهم کنیم و به زور به خوردِ این بچهها بدیم تا یاد بگیرند بزرگیکردن رو.
که ما آدم بزرگها این روزها چه راحت از کاه کوهی میسازیم و چه بیدغدغه بهواسطهی پنجاه تومن صدقه و کوچکترین کمک، آبرو و حیثیت و اعتبارِ دوست و رفیقی رو چوب حراج میزنیم و راهی جوب خیابون میکنیم. این روزها برای ما آدم بزرگها هیچ کاری نداره حماسهسرایی کنیم از آنچه که هیچوقت نکردیم.
و حالا بیاییم کلاه خودمون رو قاضی کنیم.
جداً قراره ما از کدوم مَرام و معرفت و بزرگی و تجربههای زندگیمون برای این بچهها بنویسیم که یواشکی به ریشمون نخندن؟ قراره ما کدوم لالایی رو بخونیم تا اینها خوابشون ببره؟! قراره ما کی از خواب بیدار شیم تا بزرگوارانه زندگیکردن رو یاد بگیریم از دانشآموزانِ کلاس دومِ دبستانِ شیخ شلتوت مریوان؟

همکلاسیهای دانشآموز بیمار مریوانی همدلی کردند موهایشان را تراشیدند
فهیمهسادات طباطبایی: ماهان که برای انجام آزمایشهای پزشکی به تهران آمده بود، وقتی بعد از دو هفته به مریوان برگشت، با همکلاسیها و دوستانی روبهرو شد که برای استقبال از او، موهایشان را تراشیده بودند. حالا همه دانشآموزان کلاس دوم مدرسه شیخ شلتوت شبیه هم شدهاند، 24 سر کچل و لب خندان که برگشت ماهان را به او خوشامد گفتند و دوستشان را در آغوشهای کوچک خود جای دادند....
اینبار اما ایده از «امید» بوده، بعد از کلی خواهش و التماس موهایش را بهخاطر ماهان از ته تراشیده و به مدرسه آمده، آقای محمدیان، معلم کلاس میگوید: «امید را که دیدم غافلگیر شدم، از طرفی بچهها همه گریه و بهانه که آقا! چرا امید موهایش را زده، بعد شما اجازه نمیدهید ما موهایمان را از ته بزنیم؟» گویا حرفها و درخواستهای آقای محمدیان هم که «بچهها هوا سرد است، سرما میخورید» به گوششان بدهکار نبوده که نبوده.
آقای محمدیان به «شرق» میگوید: «شنبه وقتی وارد کلاس شدم، دیدم همه بچهها موهایشان را تراشیدهاند و دارند به سروکله هم میزنند. خب پیشبینی میکردم اما نه اینطور! قرار بود وقتی بهار شد همه با هم موهایمان را بزنیم، اما خب دیگر بچهها قانع نشدند و کار خودشان را کردند؛ حالا هم احتمال میدهیم کل بچههای مدرسه موهایشان را بزنند.»ماهان وقتی بعد از دوهفته انجام آزمایشهای مختلف به مدرسه برگشته، حسابی خوشحال شده است، او دیگر نگران موهای ریختهشدهاش نیست، از صورت متفاوت خودش نمیترسد و تنها و بیحرف گوشه کلاس نمینشیند. او میداند که حالا دوستانی دارد که همه شکل او هستند، امید، محمد، داریوش، شایان، پارسا، داژیار، پیام، دیار و... دیگر شکل ماهان شدهاند؛ دقیقا شبیه خود او. «بچهها تاثیرپذیرند. شخصیتشان شبیه خمیری است که اگر درست ورز داده شود، خوب و بجا پخته میشوند. نیازی هم به نصیحت، حرف و سخن ندارند، کافی است کار خوب را نشانشان بدهی خودشان مسیر درست را یاد میگیرند و میروند.»
اینها را آقای محمدیان گفت و اضافه کرد: «اینروزها بچهها حسابی هوای ماهان را دارند. هرکدامشان میخواهند کاری برای بهبود حال او انجام بدهند، در درسها کمکش میکنند و با او بازی میکنند. ماهان هم اینروزها بد نیست و منتظریم ببینیم پزشکان با توجه به آزمایشهایش چه تصمیمی میگیرند.» بچههایی که تا دیروز شکل و قیافه ماهان برایشان نهتنها تعجبانگیز بود که حتی از او دوری میکردند، کودکانی که از نیمکت ماهان فاصله میگرفتند و صورت بیموی او را دستمایه خندهها و شوخیهای خود کرده بودند، امروز بهواسطه ایده ناب معلم خوشفکرشان، همه ماهان شدهاند. آنها اینروزها کلمه «همدردی» را بهخوبی هجی میکنند و معنای آن را خیلی بیشتر از همسنوسالانشان یا حتی خیلی از بزرگترها میفهمند. این را میشود در سرهای بیمویشان دید.
روزنامه شرق ـ دوشنبه ۷ بهمن ۱۳۹۲