حالا دیگه «خیانت» واژه‌ی گم‌شده‌ای نیست که وقتی اسمش رو شنیدی، ابرویی بالا بندازی، چینی به پیشونی‌ات اضافه بشه و یه چشمت رو ببندی و بگی: «این اصطلاح رو یه جایی شنیدم، ولی یادم نیست کجا!»

همه‌ی این سال‌ها، درباره خیانت زیاد مقاله و کتاب و داستان و... نوشتن و از روی این موضوع فیلم و سریال ساختن و خب بهونه‌ی این نوشته هم، پُست قبلی و فیلم «برف روی کاج‌ها»ست.

مطلبی در این مورد نوشتم و طبق همه‌ی این سال‌ها، آقایون که حال نداشتن و نظری ننوشتن و عمدتاً خانم‌ها نظر دادند و به‌غیر از کامنت‌های این‌جا، توی دنیای واقعی دیدم که بندگانِ خدا، چه دلِ پُری دارند از آقایون و خیانت‌هاشون که پنداری تمومی هم نداره.

متاسفانه خیانت واژه غریب زندگی این روزهای ما نیست. از منِ کارگر بی‌سوادِ کفِ بازار گرفته تا اون دکتر و متخصص و استاد دانشگاه دارای کرسی و ماشین فلان و مدرک‌ ایزودارِ پنج ستاره، با کمی ارفاغ همه در حال خیانتیم!

خانم‌ها، کامنت گذاشتن و نوشتن و گفتن که ما زیاد خیانت شوهر دیدیم. خیانت مرد دیدیم که درست هم می‌گن، که ما مردها سال‌ها که چه عرض کنم، به اندازه تمومِ قدوقامتِ تاریخ در مقابلِ این موضوع روسیاه بودیم و دست‌هامون رو به‌علامت تسلیم بالا بردیم و اگه در مقابل تیرهای رگباری خانم‌ها فرصت داشته باشیم، حاضریم زیرپیرهن سفیدمون رو به‌علامت تسلیم هوا کنیم و صورت‌مون رو شطرنجی، تا بیش از این شرمنده نشیم؛

ولی!

یک ولی اون بالا و این وسط و اون پایین یک رابطه می‌مونه و اون‌هم این‌که مردها همه فلان و بهمان و خیانتکار هستند، به‌قولِ خارجی‌ها اُکی. باشه شما درست می‌گید ولی اون‌وقت شما خانم‌ها همه‌تون خوبید؟ همه‌تون مریم مقدس هستید؟ همه‌تون پاک و بری و بدور از هرگونه خطا و لغزش، طی‌طریق می‌کنید؟

نداریم خانم‌هایی که خیانت کنند؟ کم داریم خانم‌هایی رو که با علم به این‌که می‌دونند مردی متاهل هست به‌راحتی وارد زندگی‌اش می‌شن و خیلی زود، سهام‌خواه می‌شن و همه چیز رو با هم می‌خوان؟ این خیانت که این روزها عینهو نونون داغِ سنگگ، همه جا هست، حالا یه جایی دورو خشخاش و جای دیگه یه‌رو خشخاش، فقط مختص آقایونه؟ مردها همه بد و اخی هستن و خانم‌ها همه خوب؟  

بعد از نوشتن پست قبلی، برخورد جالبی از طرف خانم‌ها دیدم. انگار خانم‌های امروز جامعه عوض شدند. انگار همه یه جوری شدند که نمی‌دونم از کدوم واژه استفاده کنم. عجیب شدند. غریب شدند. روشنفکر، نه. بی‌احساس، نه. بی‌منطق، نه. جالبه، یه خانم ندیدم که بگه اگه خیانت همسرش رو دید چشم‌هاش رو از کاسه درمیاره. یا وامی‌سته پای زندگی‌اش و حقش رو می‌گیره و... ولی زیاد شنیدم که بگه، سرم رو می‌ندازم پایین و از زندگی‌اش می‌رم بیرون!

اصلاً در این شکی نیست که وقتی زندگی به‌جایی برسه که زن به‌جای خودش زن دیگه‌ای رو توی تختخوابش ببینه باید راهش رو بکشه و بره تا ناکجاآباد و حداقلش اینه که دیگه لزومی نداره با اون مرد زندگی کنه ولی آیا جامعه و ما آدم‌هایی که برای یه نون بربری، خودمون و کل صف رو تیکه‌تیکه می‌کنیم به اون درجه از تعادل، حس، منطق و شعور رسیدیم که این‌جور سانتی‌مانتال با مردِ زندگی‌مون برخورد کنیم؟! فکر نمی‌کنید واقعیت امروز جامعه و نحوه‌ی برخورد، با این ایده‌آل‌نویسی و ایده‌آل‌گویی فرسنگ‌ها فرسنگ فاصله داره؟  ‌

پنداری این از خصوصیت ما ایرانی‌هاست که اصلاً خاکستری نداشته باشیم. همین‌جوری فلّه‌ای خوب و بد رو تشخیص بدیم. تهران بد است، نیویورک خوب است. مرد بد است، زن خوب است. پراید بد است، تویوتا خوب است. سونی بد است، اپل خوب است. شناسایی چرایی خیانت کار من و خیلی از ما نیست. روانکاو و جامعه‌شناس و دکتر و متخصص و پژوهشگر و... می‌خواد و خیانت، مختص تهران و مرد ایرانی هم نیست که این قصه سر دراز داره، اون‌قدر دراز که به همه‌ی زمین و کشور و ملت‌های مختلف رسیده.

به نظرم بهتره سعی کنیم این‌قدر جنسیتی نبینیم. سیاه یا سفید نبینیم. وقتی خانم‌ها این‌جور متحد، متفق‌القول معتقدند همه‌ی مردها خیانتکارند و سُفره‌ی خودشون رو جدا می‌کنند و خودشون رو اونور مرز و مردها رو این‌ور سیم‌‌های بلند خاردار می‌بینند، از واقعیت زندگی، خودشون رو خیلی دور می‌کنند.