عید در کالیفرنیا
در حال و هوای عیدِ ایرانیهای خارج از وطن هستم و خب آمریکا و ایالت کالیفرنیا قطعاً بیشترین ایرانیهای مهاجر رو توی خودش جا داده. فکر میکنم اولین سالی بود که موقع تحویل سال نو، ایران نبودم. تا الان سه چهار جای مختلف دعوت بودم و به وفور سبزی پلو با ماهی خوردم ولی خب هر چند عذاهای اینجا خیلی خوشمزه و خوشعطر و بوست ولی باید اعتراف کرد که اصلاً بوی عید ایران رو نمیده! میدونم اونجا هم خبری نیست و همهتون از دید و بازدیدهای مکرر و تعطیلات طولانی خسته شدید ولی خب شما هم مطمئن باشید اینجا هم هیچ خبری نیست و بقول یکی از عزیزان همه چیز ایرانی رو باید با شیاف بکنن توی ماتحتمون تا شاید حسی از وطن درمون ایجاد بشه! البته خوبی امسال این بوده که حداقل روز اول عید مصادف شده با شنبه یکشنبه و حداقل یکی دو روزی توی بادِ نوروز خوابیدیم وگرنه از امروز (دوشنبه) که دیگه همه رفتن سرکار و دیگه هیچ خبری نیست. بقول تُرکها توکنده!
این روزها به صدای انواع خوانندههایی که آهنگ کودکانه (بوی عیدی) فرهاد رو به بدترین و مزخرفترین شکل ممکن خوندن گوش میدم! از اینترنت پرسرعت استفاده میکنم و بدون بدبختی توی فیسبوک شلینگ تخته میندازم و تازه فهمیدم یوتیوب چی هست و چه لذتی داره! و البته در کنار همه این خوشیهابه سئوالات بیشمار و تمومنشدنی دوستان و فک و فامیلِ آمریکانشینی که از دودودم، گرونی، شرایط سیاسی، تونلهای رسالت و توحید، شهردار، آب لولهکشی، گوشیهای موبایل، زنان خیابونی، وضعیت آموزشوپرورش، اعتیاد، شیشه، تجریش، نون بربری، کرایه تاکسی، مترو و ... جواب میدم! فرقی هم نداره طرف، پاییز شش ماه پیش از ایران زده بیرون یا شهریور 1320 نمیدونم چی توی این خاک ریختن که ظاهراً هیچ فسفری نداره و طرف، پاک همه چیز ایران رو فراموش کرده! من میگم توی خیابون نواب تونل زدن رفیقمون با قیافهی حق با جانبی میگه: ای بابا، مگه اونجا کوه داشت؟! و اونوقت من باید تمام نقشهی تهران و اوضاع و احوال سیاسی، اجتماعی و فرهنگی رو برای این عزیزان توضیح بدم.
اگه خدا بخواد و کسی هوس نکنه عملیات تروریستی انجام و ما رو به فاک عظما بده، فردا صبح با هواپیما میرم لسآنجلس. چند تایی دوست و رفیق اونجا دارم که چند وقتییه ندیدمشون و باید این 250 گرم آجیل تواضع رو به دستشون برسونم. قطعاً لسآنجلس شهر عجیب و غربیهایی و جذابیتهای خاص خودش رو داره. شهری که بیشترین ایرانی در اون سکونت دارن. شهر فرشتگان آغوش باز کن که من دارم میام!


پریشب هم رفتیم سنفرانسیسکو و دوری زدیم. 17 مارچ روز ملی ایرلند و سنت پاتریک بود. همه باید نمادی از رنگ سبز به خودشون آویزون میکردند. شال، کلاه، دستمال گردن، دستبند، تیشرت و ... که منهم از همه جا بیخبر با دیدن این همه آدم سبزپوش یه لحظه جوگیر شدم و با دیدن این صحنه، وسط شهر چنان عربدهایی زده و یا حسینی گفتم که کُرک و پَر خیلی از این جماعت خارجی بیواسطه و بدون واجبی ریخت و توی دلشون گفتند حتماً در آستانه روز ملی ایرلند دوباره کینگکنگ به شهر مراجعت کرده! تو رو خدا غیرت و تعصیب رو میبینید؟! در حالیکه یه سری از خیابونهای سانفراسیسکو بواسطهی حضور برادران گی عزیز شهرت و اعتبار جهانی داره اونوقت من دیدن این عزیزان رو فراموش کرده و وسط سانفراسیسکو فریاد یا حسین سر دادم. حالا اگه اینجا هم کهریزک داشته باشه، من چه خاکی به سرم بریزم با درد شیشه نوشابه و چیز کلفت این سیاهپوستان نره خر؟!
آمریکا، همون آمریکاست. با همون بزرگی و عظمت!
نسبت به آخرین باری که آمریکا بودم باید بگم بازرسی و چک پلیس، فوقالعاده بیشتر و شدیدتر شده. به محض اینکه پات رو از هواپیما میذاری زمین و وارد سالن میشی از همون لحظهی اول، پلیس حضور کاملاً جدی داره و ظاهراً اصل رو بر این گذاشتند که با توجه به تموم بازرسیهایی که توی فرودگاه قبلی داشتی ولی شاید بدون مدارک و پاسپورت سوار هواپیما شدی! چون به محض فرود و لحظه خروج از هواپیما باید تمام مدارک شناسایی و پاسپورت رو نشون بدی.