نور، صدا، دوربين... كات!
برق قطع شده. همه جا تاريكه. اين خطخطیهای خرچنگ قورباغهی ناخوانا، نوشته ميشه روی سفيدی باقيموندهی برگههای چركنويس اداری. برگههای بیارزشی كه من ِ كارمندِ دونپايه، جلوتر از هر بازاری و بقال و دكتر و بيزنسمَنی عينهو برهی آرومی مالياتش رو ماه به ماه دادم و حالا قرونی بدهكار اين دولت و ملت نيستم. پولها رو دُرسته گذاشتم جلوی خودشون و گفتم بدون ذرهای خون و خونريزی، هر چند ٪ كه میخواهيد از روش برداريد. اصلاً همش مال شما!
برقها كه قطع ميشه دو سه ساعتِ بعد، آب هم قطع ميشه! حالا ديگه همهی همكارها، اين موضوع مهم و حياتی رو میدونند. برق كه قطع ميشه، زن، مرد، پير، جوون، كارمند، رئيس و مديرعامل يه دست به پشت و يه دست به جلو، میدويند سَمت توالت كه تو اگه ندونی فكر میكنی قيامتی، نهضتی، راهپيمايی، كُنفَيكونی برپا شده!
جمعيت بنا به آمار رسمی بيش از 73 ميليون، ولی گويا اين پتانسيل رو داره كه تا 120 ميليون هم بره. همينجوری بره، بدون سوال و جواب. بدون بررسی. حالا تا كجا بره، اَللهُ اَعلَم! البته اين رفتن بسته به اين داره كه منظور از پتانسيل چی باشه وگرنه از لحاظ ساختار، زيرساختار، روساختار، آب، برق، مدرسه، خوراك، پوشاك، سَد، راه، اتوبوس، دانشگاه، كار، بنزين و ... كم نداريم از مَجمّعالجزيزهی ناشناختهی گولاگولا واقع در جنوبغربی آمريكا. جايی تَه دريای كارائيب، شايد كنار هائيتی.
داشتم میگفتم، برق كه قطع ميشه، پُشتبَندش آب هم قطع ميشه، تلفن موبايل كه سالهاست قطع ميشه. اَلو، الو، الو و تو كه در پيادهرو داری قدم ميزنی خوشمزه ميشی و ميگی: سَرش رو بگير و بيا جلو ... تو رَد ميشی و اون دختر مادر مُرده هنوز داره نعره ميزنه و ميگه اَلو، اَلو، صدا نمياد و ما سالهاست كه همه با هم میگيم: الو، الو، الو... صدا نمياد ولی كو گوش شنوا. خدايا كجايی؟! پس چرا ما رو ول كردی به حال خودمون. نيستی ما رو؟! پس حالا كه اينجور شد همه با هم بگيم: الو، الو، الو... بگير بيا جلو.
گوش بده... گوش بده، زر زيادی نزن. اينوریها دَم بگيرند الو، الو، الو... اونورییها بلند بگن، بگير بيا جلو.
البته فقط آب و برق و موبايل نيست، رابطهها يكی پس از ديگری قطع ميشه. انگاری يكی وَرداشته و با بيل و داس و تبر، زده به رابطههای اين شهر و اين مملكت و اين فرهنگِ غنّی! عينهو لَنگر همون كِشتی كه يه پولی بهش دادند تا اِستَندبای واسته بالای فيبرهای نوری تا تَقی به توقی خورد، بدون هيچ غَرض و مَرضی لَنگرش رو بندازه توی اقيانوس تا رابطهی دهكدهی جهانی هم قطع بشه و ديگه رعيت از از رعيت خبر نداشته باشه و ما پايين قلّهایها نفهميم كه بالا قلّههايی، هر روز توی سرچشمه شنا میكنند و میشاشن به آبی كه قراره ما بخوريم!
سفارش عكسهای عروس و دومادهايی كه به تازگی از ماه عسل برگشتن، هی زرت و زرت كنسل ميشه. دعوا ميشه بين دوماد و عكاس و صاحب آتليه. چرا؟! چون فقط چند ماه بعدِ ازدواج، عروس و دوماد برای جدا شدن راهی دادگاه شدند و ديگه هيچ علاقهای ندارند به ديدن يه عكس دو در سهشون، ديگه چه برسه به عكس شاسیشدهی پنجاه در هفتاد لَمنيت شدهی رنگی باغ و آتليه.
اين روزها برق كه قطع ميشه آب هم قطع ميشه. حالا بايد كنار اون كيسهی كمكهای اوليهی مخصوص زلزله، آفتابهای لوله بلندی هم بذاريم بَهر رَفع حاجت. موبايلها كه قطع ميشه. اينترنت اسمی داره وگرنه توی اين مملكت هنوز وصل نشده كه بخواد قطع بشه و روابط انسانی هم كه به گوز وصله. فرقی نداره، زنت باشه يا مادرت. برادرت يا شوهرت. نسيم شرق و باد شهريار و بيست روزهی سيستان همه بهونه است برای قطع شدنهای پیدرپی. رابطهها شده عينهو ساقههای آفتزدهی گندم كه تـُرد شده، كه سِن زده، كه از بهر آبرو و حرفِ خَلقُالله، سرپا مونده وگرنه رنگ رخساره خبر ميدهد از سِر درون.
نه فقط اينها كه اين روزها، راههای شهری و برونشهری هم قطع ميشه. تونلی كه با بوق و كرنا قبل خردادِ اون سال افتتاح كردند، بعدِ خردادِ همون سال، ريزش كرد. جاده بسته ميشه! تونلی كه فقط 50 كيلومتر فاصله داره با ساختمون وزرات راهوترابری، بسته كه نه، قطع ميشه. كدوم تونل؟ همونی كه بالای جاجرود زدند. همين بيخ تهران. اَبرشهر. تهران بزرگ. با امكانات و تجهيزات و مديريت سال 2010. ريخت عينهو باقلوا. انگاری آلبالو، گيلاسی رسيد و تِلپ از شاخه افتاده روی زمين. تونل نگو بگو تاپاله! آب و برق و تلفن و گاز هم كه از اول زمستون قطع، كلاغ پَر، جاده قطع و خب همين ميشه كه همهی مسافرانِ مسير تهران _ چالوس، هربار كه از تونل كندوان رد ميشن از اونور تا هزاربيشه و از اينور تا گچسر، از مديريت و مُحَسنات پادشاه نه چندان قديمی اين سرزمين میگن كه روزگار بهش وفا نكرد و توی جزيزهای به خاك تبديل شد ولی حالا روزی نيست كه اسمش نپيچه زير گنبدیهای بلند كندوان.
موبايل كه هيچ، حالا ديگه تلفنهای ثابت هم خِشخِش میكنه و تلفنهای همگانی بیگوشی، لبخندی ميزنه به قاعدهی جنوب و شمال اين كشور و حتی دشت كوير و لوتی كه شايد بعدِ ما، آدمهايی لوطی از كُرههای باقی، اومدند و ساختند اون سرزمينهای بیآب و علف رو تا مابقی اين 47 ميليون، حداقل راهی كوير بشن وگرنه ما توی اين پايتخت كه نه پايی ازش مونده و نه تختی، نه آبی داريم و نه برقی!
يكی داد ميزنه، آب نمياد!
اون يكی داد ميزنه، صدا نمياد!
يكی فرياد ميزنه، برقها رفته، آسانسور بالا نمياد!
اون يكی توی اين گرمای تابستون، شُرشُر عرق میريزه و زير دستوپای اون مرتيكهی لَندهور كه دو بَست كشيده، ميگه پس چرا آبت نمياد؟!
پس حالا دست. همه با هم!
الو، الو، الو... بگير بيا جلو.
آنفولانزا رخ نموده است!
اين روزها رابطهی آدمهای اين سرزمين با خورشيد، عينهو عمودمنصفی شده كه تمام سعیش رو میكنه تا ارادات قلبی خودش رو از نزديكترين مسير به ما ابلاغ كنه!
بدبختی كه نميشه گفت، ولی مشكلاتِ زنان و دختران و مادران اين سرزمين برای ما مردانِ همين زمين كه البته از ديد زنانِ همين سرزمين، همگی سَروته يه كرباسیم و اگر تمام انگشتهای دست و پایمون رو هم توی عسل كنيم و بذاريم داخل دهن خانمهای اين سرزمين، باز هم گروه بسياریشون آنچنان ميگن "مرد هستين" كه انگار يه تاپالهی داغ ِ داغ ان تازه و پشكل گوسفند چسبوندی به اين مردی كه پُر شده از هر نامردی! بيشتر عيان ميشه. اين بيشتر عيان ميشه، مربوط به مشكلاتِ زنان و دختران و مادران همين سرزمينه!
ما با صد گرم لباس، داغ ميشيم. تب میكنيم عينهو خر زخمی. جوش ميزنيم. تاول ميزنيم اختيار از دست ميديم و وقتی نگاه میكنيم به خانم همكار، دختر دانشجوی همكلاسی، خانمی با چادر و مقعنه و بچهای چند ماهه به بغل، اون يكی حتی نون سنگگی رو هم دراز به اندازهی قدِ خميدهاش گرفته دستش تا آقای خونه نون تازه بخوره كه الهی كارد تيز بخوره، به خانم پزشكی كه تخصص قبول نشده و دكتر عمومی است و اسم دكتری و حقوقی آبروبَر كه كتاب به دست، منتظر رسيدن اتوبوس شركت واحده و شُرشُر عرق ميريزه از هفت سوراخش، اونوقت پی میبريم به بدبختی كه نه، به مشكلاتِ شما زنان و دختران و مادران اين سرزمين هر چقدر هم كه شما، ما مردان رو پست و رذل و جاكش بدونيد!
پا قدم جیرونتورا فیلهو ملقب به جرزینهو، کاپیتان سالهای دور تیم ملی برزیل، کسی که همبازی پله و کارلوس آلبرتو و مربی بسیاری از بازیکنهای بزرگ برزیل بوده، در سالن سینمایی پردیس ملت، برای تیم برزیل خوشایند نبود و این تیم با تمام محبوبیتی که در دنیا و همچنین ایران داره، دیشب چمدونش رو بست تا مغلوبی تمام عیار باشه در مقابل هلندی که این روزها فوتبالی بسیار زیبا و حرفهای بازی میکنه.
مهم اینه که بتونیم از شرایط حال و فعلی لذت ببریم. بهرحال توی تاریکی سالنهای سینما، خیلی اتفاقات خوب خوب میوفته خب چه ایرادی داره خودمون و یه گروه از دوستامون بریم و بازی تیم محبوبمون رو توی سالن سینما ببنیم و وقتی تیم مورد علاقهمون گل زد، بالا پایین بپریم و دور و بریهامون رو بغل کنیم و ببوسیم؟! شانس داشته باشیم، دو طرفمون هم خانمهای خوب و خوشگل نشسته باشند که دیگه نور اعلی نوره.
آدمهای مُزخرفی كه اين چند سال هر شب میبينيمشون. هر شب. هر شب. هر شب.
با سوتِ داور، زمان برای جدا شدنِ من از ايران زده شد. همون روز كه ولو بودم روی كاناپه و بازی رو نگاه میكردم، يه ويزای خوشگلِ آبی_قرمز آمريكا خورده بود توی پاسپورتم. تاريخ صدور ويزا 06/06/06 بود و اون روزها میگفتن اين تاريخ، نمادِ خوشبختیيه و چه چيزی بهتر از اينكه ويزای آمريكا مزيّن بشه به اين تاريخ و عددهای جور جور. همون سال، خيلیها از شهرداری و كليسا وقت گرفته بودند كه توی اين روز ازدواج كنند. شيش ماه، زمان داشتيم برای ورود به آمريكا و چهار ماه بعد، دالاس بوديم. تگزاس. ايالتی كه به تنهايی از تمام ايران بزرگتره. The Lone Star State يه جايی اون سر دنيا كه تا اون موقع شبها فقط خوابش رو میديدم.
بقول بنده خدایی دکتر و آدم حسابی، تِستسترون
50 هزار تومن بدی برای کنسرت علی لهراسبی تا شاهد فالش خوندن علی جون و خروسک شدنش باشی؟ 40 هزار تومن بدی برای کنسرت رضا یزدانی تا یه دوربین 30 متری تراولشوتینگ که باید ببرند توی استادیوم آزادی برای ضبط مسابقات فوتبال، تا وسط سالن بیاد و هی از این سَر سالن سُر بخوره بره تا اون سر سالن و از توی دهن من ِ خواننده تا نوکِ دماغ گیتاریست مادر مُرده جولون بده و اونقدر آدم بیاد و از وسطِ سالن رد بشه که انگاری نشستی توی پیادهروی میدون بهارستان، نبش خیابون صفیعلیشاه؟ 4 هزار تومن بدی بری سینما و مثلاً هر شب تنهایی رو ببینی؟ 20 هزار تومن بدی و تئاتر سرپا مُزخرف گالیکولا رو ببنی؟ آیا واقعاً این رقمها و قیمتها همخونی داره با درآمدِ قشر متوسط جامعه؟ آیا این رقمها باعث میشه تا هنر، عمومی و مردمی بشه و بره توی سبد خانوادهها؟! 