در حالیکه سال گذشته بعضی از بزرگان مملکت ادعا کرده بودند غربیها مانع از این میشن که ابرهای بارانزا به سمت ایران بیان، هنوز 47 روز از پاییز نگذشته که برف تمام ایران را خیلی سفت و سخت در بر گرفته! ایکاش ایشون ادعا میکرد که غربیها مانع از رسیدن پول و دلار به ایران هستند شاید اینجوری دو زار به حقوقمون اضافه شده بود.
در حالیکه توی دنور آمریکا که حتی چهلهی تابستون هم فرودگاهش بخاطر برف و بوران بسته است، هنوز هیچ خبری از زمستون نیست از دیروز، تهران سفیدپوش شده.
برف که میگم همچین برف مردونه اومدهها (قابل توجه دوستان فمنیستم که فقط دنبال واژه هستن!) تهرانِ برفی، خیلی خوشگل شده. به لطف و همت مسئولین عزیز، تخممرغ هنوز همون شونهای ده هزار تومن هستش که البته با بارش این برف و بارون بعید بدونم همون هم گیرمون بیاد. نخ دندون اورال_بی و تیغ ریشتراشی ژیلت، گیر فلک هم نمیاد و من موندم همین دو بسته نخ دندونی که خدا شاهده دوستان از آمریکا بعنوان سوغاتی برام فرستادن، به تهش برسه چه خاکی به سرم و لای دندونهام بریزم.
اینجا تهران، ساعت هفت صبح. یک روز از عید قربان گذشته و همهی ماهایی که توی تموم سال، گوسفند رو با دل و جیگر و دست و پا و سیراب شیردون و تخم و کله و پاچهاش، همچین دُرسته میخوریم و دعوا داریم سَر دُنبلانش، دیروز شده بودیم دوستدار حیوانات و مرثیهسرایی میکردیم در وصف گوسفندانِ زحمتکش و معصوم؛ جوری که انگاری بابامون رو دارن میبرن به گشتارگاه! استَتوسهای نیمی از دوستانِ فیس بوکی یه جورایی رابط داشت به پشم و پیلهی گوسفندان و بعیع دلنشینشون. اگه اونقدری که دلمون برای این زبون بستهها میسوزه به حال و روز خودمون و انسانیت سوخته بود قاعدتاً روز به روز به طول و عرض این طویله اضافه نمیشد.
آگهی تبلیغاتی میان برنامه!
نه اینکه بخوام چُسی بیام. نه، ولی حیفه که شما محروم بشید از دیدن این عکس که نشون داد عکاسی خیلی هم نیاز به مهارت و خلاقیت و تحصیلاتِ آنچنانی نداره. همینکه صحبتی با آق دایی کنی و روز تعطیل هَم بکشی و بزنی به دشت و دمن و سوژه خوب و مناسب باشه و تو فشاری بدی اون بیلبیلک کنار دوربین رو، تا حد زیادی میتونی عکس خوب هم ثبت کنی.
اینجا تهران. اروپا هنوز هوا خوبه. کانادا غرق در رنگهای پاییزی و آمریکا سرش به اون آدمهایی که جنبش وال استریت رو راه انداختن گرمه. خیلیها دارن میرن. پوشه به بغل صف کشیدن جلوی سفارت. برف و بارون زیاده. اینجا هوا سرد شده. اینها تا برسن اونجا، اونور هم هوا سرد شده. انگاری بعضیها اصلاً شانس ندارند. ما اینجا نَم کشیدیم. دارم میلرزم. توی برف امروز فهمیدم که کفشم سوراخ شده. الان جورابهام خیس شده. نوک انگشتهام کرخت شده. بُوت خوبی بود. از هامبورگ خریده بودم. یادش بخیر، هامبورگ. اگه اشتباه نکنم صد یوروری داده بودم. خب صد یورو میشه چقدر؟
اینجا تهران، پایتخت ایران. در حالیکه هر روز ساعت هفت صبح تا به سر کار برسیم حداقل چهار تا پلیس راهنمایی و رانندگی میدیدیم گویا مسئولین به این نتیجه رسیدن که با بارش برف و بارون شهر و جماعت دیگه نیازی به پلیس و این قرتیبازیها نداره و تموم شهر و خیابون و چهارراهها رو سپردن به چراغهای راهنمایی رانندگی چشمکزن.
اینجا تهران. آبان ماه. سهشنبه. پاییز. برف میاد و گروهی از گوسفندان که دیروز سَرشون رو نبریدن پشت فرمون نشستن. لطفاً مراقب باشید!